هوش مصنوعی: دیوانه‌ای در روز عید از شهر خارج می‌شود و مردم را با لباس‌های نو می‌بیند. او که ژنده‌پوش است، آرزو می‌کند که مانند دیگران لباس نو داشته باشد. به ویرانه‌ای می‌رود و دعا می‌کند که خداوند به او لباس و نان بدهد. مدبری که بر بام ویرانه است، دستار کهنه‌اش را به سوی او پرتاب می‌کند. دیوانه از این عمل شگفت‌زده می‌شود و دستار را برمی‌دارد. این رفتار از دیوانه قابل درک است، اما اگر عاقلی چنین سخنی بگوید، ناپسندیده است.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که برای درک عمیق‌تر، به بلوغ فکری و تجربه زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادها ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

الحكایة و التمثیل

گفت آن دیوانه با عیشی چو زهر
روز عیدی بود بیرون شد ز شهر

دید خلقی بی عدد آراسته
هر یک از دستی دگر برخاسته

او میان جمله میشد بی خبر
ژندهٔ در بر برهنه پا و سر

آرزو کردش که چون آن خلق راه
جامهٔ نو باشدش در عیدگاه

رفت القصه سوی ویرانهٔ
پس خوشی آغاز کرد افسانهٔ

در دعا آمد که ای دانای راز
جامه و نان مرا کاری بساز

چون بروز عید آن میخواستی
کاین جهان خلق را آراستی

من چو خلقان نیز جان دارم ببین
نه لباسی ونه نان دارم ببین

نقد کن عیدی برای چون منی
کفشی و دستاری و پیراهنی

گر دهیم این هرچه گفتم ماحضر
می نخواهم هیچ تاعید دگر

گر چه بسیاری بگفت آن بیقرار
می نشد چیزی که میخواست آشکار

گفت دستاریم کن این لحظه راست
جامه و کفشم اگر ندهی رواست

مدبری بر بام آن ویرانه بود
این سخن بشنود از دیوانه زود

ژنده دستاریش بود اندر جهان
سوی او انداخت و از وی شد نهان

چون بدید آن ژنده مجنون از شگفت
گشت سودائی و صفرا درگرفت

زود در پیچید نومید و اسیر
سوی بام انداخت گفتا هین بگیر

این چو من دیوانه چون بر سر نهد
جبرئیلت را ده این تادر نهد

عاقلی گر گوید این شیوه سخن
هم بشرعش حد زن و هم زجر کن

این سخن گر عاقلی گوید خطاست
لیکن از دیوانه و عاشق رواست

این سخن دیوانگان را خوش بود
عاشقان را گرمی و آتش بود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:فی التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.