هوش مصنوعی: این شعر درباره مجنونی از نیشابور است که ده سال در رنج و بیماری به سر برد. او درد و محنت زیادی کشید و حالش همیشه در حال تغییر بود. وقتی از او پرسیدند که جنونش از کجا آغاز شده، گفت که روزی آفتاب در گلویش رفت و او را نابود کرد. در لحظه مرگ، وقتی از او پرسیدند حالش چگونه است، پاسخ داد که کسی نمی‌تواند درد او را درک کند مگر اینکه خودش آن را تجربه کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عرفانی و روان‌شناختی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سال دشوار است. همچنین، موضوعاتی مانند رنج، بیماری و مرگ ممکن است برای گروه‌های سنی پایین سنگین باشد.

الحكایة و التمثیل

بود مجنونی بنیشابور در
زو ندیدم در جهان رنجورتر

محنت و بیماری ده ساله داشت
تن چو نالی و زفان بی ناله داشت

سینه پر سوز و دل پر درد او
لب بخون برهم بسی میخورد او

آنچه در سرما و در گرما کشید
کی تواند کوه آن تنها کشید

نور از رویش بگردون میشدی
هر نفس حالش دگرگون میشدی

زو بپرسیدم من آشفته کار
کاین جنونت از کجا شد آشکار

گفت یک روزی درآمد آفتاب
درگلویم رفت و من گشتم خراب

خویشتن را کردهام زان روز گم
گم شود هر دو جهان زان سوز گم

بر سر او رفت در وقت وفات
نیک مردی گفتش ای پاکیزه ذات

این زمان چونی که جان خواهی سپرد
گفت آنگه تو چه دانی و بمرد

گر ز کار افتادگی گویم بسی
تا نیفتد کار کی داند کسی
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الحكایة و التمثیل
گوهر بعدی:الحكایة و التمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.