هوش مصنوعی:
این متن روایتگر داستان حضرت آدم و حوا پس از هبوط به زمین است. آدم از فراق حوا و تنهایی به شدت رنج میبرد و روز و شب به گریه و ناله میگذراند. پس از سالها توبه و دعا، در خواب پیامبر اکرم (ص) را میبیند و از او شفاعت میخواهد. جبرئیل نیز حاضر میشود و برای آدم شفاعت میکند. خداوند به خاطر نور پیامبر (ص) گناهان آدم را میبخشد و او با حوا دوباره متحد میشود. متن با تمجید خداوند و درخواست بخشش به پایان میرسد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عرفانی و مذهبی عمیق است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین استفاده از زبان شعر کلاسیک و مفاهیم نمادین نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
جدا شدن آدم و حوا از یكدیگر
چون جدا شد آدم خاکی ز جفت
یک زمان از درد تنهائی نخفت
روز و شب در ناله و در گریه بود
او چو سرگردان میان پرده بود
در سر اندیب اوفتاده بیقرار
روز و شب گریان شده از عشق یار
زاب چشم او بسی دارو برست
ز آب چشم خود جهانی را بشست
حق تعالی ز آب چشمش کرد یاد
زنجبیل و سلسبیلش نام داد
بود حوّا نیز هم گریان شده
از فراق ودرد او بریان شده
بود سیصد سال آدم در گناه
ربّنا میزد میان خاک راه
یک شبی تاریک همچو پر زاغ
دید عالم را پر از نور چراغ
مصطفی در خواب او را، رخ نمود
میخرامید و برخ فرّخ نمود
رفت آدم نزد او کردش سلام
گفت ای فرزند، و ای صدرانام
ای شفاعت خواه مشتی تیره روز
لطف کن شمع دلم را بر فروز
جبرئیل اندر برش استاده بود
چشم بر روی نبی بگشاده بود
هر دو گیسو را بکف او بر نهاد
پس زبان را بر شفاعت برگشاد
گفت ای پروردگار بحر و بر
صانع لیل ونهار و ماه خور
کردهٔ آدم ببخش و در گذار
کردهٔ او پیش چشم او میار
در زمان آمد ندا کای صدر کل
مهدی اسلام وهادی سبل
از برای تو ببخشیدم همه
تو شبان خلق و عالم چون رمه
تو به آدم قبول آمد کنون
از برای نور تو ای رهنمون
در زمان آدم بجست از خوابگاه
دید حوا را عجب آن جایگاه
دست را در گردن او آورید
خونشان از هر دو دیده میچکید
از وصال یکدگر گریان شدند
زان فراق و زان بلا حیران شدند
کی بود تا جسم و جان در عین حال
از فراق آیند، در سوی وصال
یوسف گم گشته باز آید پدید
یک زمان این عین را ز آید پدید
چون تو آوردی تو هم بیرون بری
بی چگونه آمدی، بی چون بری
هرچه کردی حاکمی و کارساز
کار این درویش را نیکو بساز
اول و آخر توئی در کلّ حال
پادشاه مطلقی و بی زوال
رایگانم آفریدی در جهان
رایگانم هم بیامرزی عیان
یک زمان از درد تنهائی نخفت
روز و شب در ناله و در گریه بود
او چو سرگردان میان پرده بود
در سر اندیب اوفتاده بیقرار
روز و شب گریان شده از عشق یار
زاب چشم او بسی دارو برست
ز آب چشم خود جهانی را بشست
حق تعالی ز آب چشمش کرد یاد
زنجبیل و سلسبیلش نام داد
بود حوّا نیز هم گریان شده
از فراق ودرد او بریان شده
بود سیصد سال آدم در گناه
ربّنا میزد میان خاک راه
یک شبی تاریک همچو پر زاغ
دید عالم را پر از نور چراغ
مصطفی در خواب او را، رخ نمود
میخرامید و برخ فرّخ نمود
رفت آدم نزد او کردش سلام
گفت ای فرزند، و ای صدرانام
ای شفاعت خواه مشتی تیره روز
لطف کن شمع دلم را بر فروز
جبرئیل اندر برش استاده بود
چشم بر روی نبی بگشاده بود
هر دو گیسو را بکف او بر نهاد
پس زبان را بر شفاعت برگشاد
گفت ای پروردگار بحر و بر
صانع لیل ونهار و ماه خور
کردهٔ آدم ببخش و در گذار
کردهٔ او پیش چشم او میار
در زمان آمد ندا کای صدر کل
مهدی اسلام وهادی سبل
از برای تو ببخشیدم همه
تو شبان خلق و عالم چون رمه
تو به آدم قبول آمد کنون
از برای نور تو ای رهنمون
در زمان آدم بجست از خوابگاه
دید حوا را عجب آن جایگاه
دست را در گردن او آورید
خونشان از هر دو دیده میچکید
از وصال یکدگر گریان شدند
زان فراق و زان بلا حیران شدند
کی بود تا جسم و جان در عین حال
از فراق آیند، در سوی وصال
یوسف گم گشته باز آید پدید
یک زمان این عین را ز آید پدید
چون تو آوردی تو هم بیرون بری
بی چگونه آمدی، بی چون بری
هرچه کردی حاکمی و کارساز
کار این درویش را نیکو بساز
اول و آخر توئی در کلّ حال
پادشاه مطلقی و بی زوال
رایگانم آفریدی در جهان
رایگانم هم بیامرزی عیان
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حكایت آدم علیه السلام
گوهر بعدی:در صفت كتاب گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.