۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱۴

ای مَحْوِ عشقْ گشته جانیّ و چیزِ دیگر
ای آن کِه آنْ تو داری آنیّ و چیزِ دیگر؟

اَسْرارِ آسْمان را وَ احْوالِ این و آن را
از لوحِ نانِبِشته خوانیّ و چیزِ دیگر

هر دَم زِ خَلْق پُرسی اَحْوالِ عَرش و کُرسی
آن را و صد چُنان را دانیّ و چیزِ دیگر

لَعْلی‌ست‌ بی‌نِهایَت در روشنی به غایَت
آن لَعْلِ‌ بی‌بَها را کانیّ و چیزِ دیگر

حُکْمی که رانْد فرمان روزِ اَلَست بر جان
آن جُمله حُکْم‌ها را رانیّ و چیزِ دیگر

چَشمی که دید آن رو گَر عشقْ رانَد این سو
آن چَشم نیست وَاللَهْ زانیّ و چیزِ دیگر

آن چَشمْ اَحْوَل آمد در گامِ اوَّل آمد
کو گفت اوَّلی را ثانیّ و چیزِ دیگر

هر کو بَقا نَیابَد از شَمسِ حَقِّ تبریز
او هست در حَقایِق فانیّ و چیزِ دیگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.