۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴

ای در هوای وصل تو گسترده جانها بالها
تو در دل ما بوده‌ای در جستجو ما سالها

ای از فروغ طلعتت تابی فتاده در جهان
وی از نهیب هیبتت درملک جان زلزالها

ای ساکنان کوی تو مست از شراب بیخودی
وی عاشقان روی تو فارغ زقیل و قالها

سرها زتو پرغلغله جانها زتو پرولوله
تنها زتو در زلزله دلها زتو در حالها

تن میکند از جان طرب جا ندارد از جانان طرب
برمقتضای روحها جنبش کند تمثالها

کردی تجلی بی نقاب تابانتر از صد آفتاب
ما را فکندی در حجاب از ابر استدلالها

آثار خود کردی عیان در گلشن حسن بتان
تا سوی حسن بی نشان جانها گشاید بالها

دادی بتانرا آب و رنگ در سینه دل مانند سنگ
در شستشان دام بلا از زلف و خط و خالها

مارا ندادی صبر و تاب و زما گرفتی رنگ و آب
و زبیدلان جستی حساب از ذره و مثقالها

ای فیض بس کند زین انین در صنع صانع را ببین
تا آن زمین کز این زمین افتد برون اثقالها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.