۴۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲۱

آمد بهارِ خُرَّم و آمد رَسولِ یار
مَستیم و عاشقیم و خُماریم و‌ بی‌قَرار

ای چَشمِ و ای چراغ رَوان شو به سویِ باغ
مَگْذار شاهِدانِ چَمَن را در اِنْتِظار

اَنْدَر چَمَن زِ غَیبْ غَریبان رَسیده اند
رَو رَو که قاعده‌‌ست که القادِمُ یُزار

گُل از پِیِ قُدومِ تو در گُلْشَن آمده‌ست
خارْ از پِیِ لِقایِ تو گشته‌‌ست خوش عِذار

ای سَرو گوش دار که سوسن به شَرحِ تو
سَر تا به سَر زبان شُد بر طَرْفِ جویبار

غُنچه گِرِهْ گره شُد و لُطفَت گِرِه گُشاست
از تو شِکُفته گردد و بر تو کُند نِثار

گویی قیامَت است که بَرکرد سَر زِ خاک
پوسیدگانِ بهمن و دِیْ مُردگانِ پار

تُخمی که مُرده بود کُنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت کُنون گشت آشِکار

شاخی که میوه داشت هَمی‌نازَد از نَشاط
بیخی که آن نداشت خَجِل گشت و شَرمْسار

آخِر چُنین شوند درختانِ روح نیز
پیدا شود درختِ نِکوشاخِ بَختْ یار

لشِکَر کَشیده شاهِ بهار و بِساخت بَرگ
اِسْپَر گرفته یاسَمَن و سَبزه ذوالْفَقار

گویند سَر بُریم فُلان را جو گَنْدنا
آن را بِبین معاینه در صُنْعِ کِردگار

آری چو دَررَسَد مَدَدِ نُصرتِ خدا
نِمْرود را بَرآیَد از پَشِّه‌‌یی دَمار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.