۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۵

دلی کز دلبری دیوانه باشد
بکیش عاشقان فرزانه باشد

دلی کو از غمی باشد پریشان
کلید عیش را دندانه باشد

غم آمد مایه شادی در این راه
خوشا آندل که غمرا خانه باشد

نخواهم من بهشت و کوثر و حور
بهشت من غم جانانه باشد

خیالش حور و اشکم نهر کوثر
شرابم عشق و دل پیمانه باشد

چو پروازی کنم یا جای گیرم
پر و بالم غم و غم لانه باشد

غم عشقی که پایانی ندارد
دل و جان منش کاشانه باشد

دلم جز درد و غم چیزی نخواهد
چرا خواهد مگر دیوانه باشد

مبادا غم دلی را جز دل من
که جای گنج در ویرانه باشد

اگر جای دگر مسند کند غم
دلم چون آستین خانه باشد

بر من غیر غم افسون وزرقست
بر من غیر عشق افسانه باشد

کسی را کو دمی بی غم سرآید
نباشد آشنا بیگانه باشد

بهر جا هر غمی باشد بهل فیض
که جز جان منش کاشانه باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.