۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۷

گاهی بغمزهٔ دلی آباد میکند
گاهی بلطف غمزدهٔ شاد میکند

آنکو زیاد می نرود یکنفس مرا
شادم اگر مرا نفسی یاد میکند

بیچاره و شکست اسیر بلای عشق
دلرا درین قضیه که امداد میکند

گم گشتگان وادی خونخوار عشق را
سوی جناب دوست که ارشاد میکند

غم بر سر غم آمد و جای نفس نماند
دل تنگ شد که ناله و فریاد میکند

در چشم من سراسر آفاق تیره شد
شام فراق بین که چه بیداد میکند

باد صبا بیار نسیمی ز کوی دوست
کاین بوی دوست عالمی آباد میکند

بر من هر آنچه میرود از محنت و بلا
جرم تو نیست حسن خدا داد میکند

باداست نزد او سخن فیض و شعر او
کی او بدین وسیله مرا یاد میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.