هوش مصنوعی:
این شعر از شمس مفخر تبریز، بیانگر احساسات شاعر در مورد سفر و جدایی از یار است. شاعر از سختیهای سفر و هجران میگوید و از طالع خورشید و ماه که سفر را رقم میزنند، یاد میکند. او سفر را به عنوان بخشی از زندگی و تقدیر میپذیرد و با وجود دردها و رنجهای راه، به سفر ادامه میدهد. شاعر همچنین از زیباییها و صفایی که پس از سفر به دست میآید، سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۱۴۹
فَغانْ فَغان که بِبَست آن نِگار بارِ سَفَر
فَغانْ که بَنده مَر او را نَبود یارِ سَفَر
فَغانْ که کارِ سَفَر نیست سُخْره دَستم
که تا زِ هم بِدَرَم جُمله پود و تارِ سَفَر
وَلیکْ طالِع خورشید و مَهْ سَفَر باشد
که تا زِ گَردشِشان سایه شُد سوارِ سَفَر
سَفَر بیامَد و زان هَجْر عُذْرها میخواست
بدان زبان که شُد این بَنده شَرمسار سَفَر
بِگُفتَمَش که زِ روباه شانگی بگُذَر
که شیر کرد شِکارم به مَرغْزارِ سَفَر
مراست جانِ مُسافر چو آب و من چونْ جوی
رَوانه جانِبِ دریا که شُد مَدارِ سَفَر
دَوَد به لَبْ لَب این جویْ تا لَب دریا
دلی که خَستْ دَرین راهها زِ خارِ سَفَر
به رویِ آیِنِه بِنْگَر که از سَفَر آمد
صَفا نِگَر تو به رویَش از آن غُبارِ سَفَر
سَفَر سَفَر چو چُنان یارِ غار در سَفَراست
تو بَختْ بَختِ سَفَر دان و کارْ کارِ سَفَر
همیشه چَشم گُشایَم چو غُنچه بر سَرِ راه
چو سَروِ روحْ رَوان است در بهارِ سَفَر
چو شَمسِ مَفْخَرِ تبریز در سَفَر اُفْتاد
چه مَمْلَکَت که بِگُسْتَرد در دَوارِ سَفَر
فَغانْ که بَنده مَر او را نَبود یارِ سَفَر
فَغانْ که کارِ سَفَر نیست سُخْره دَستم
که تا زِ هم بِدَرَم جُمله پود و تارِ سَفَر
وَلیکْ طالِع خورشید و مَهْ سَفَر باشد
که تا زِ گَردشِشان سایه شُد سوارِ سَفَر
سَفَر بیامَد و زان هَجْر عُذْرها میخواست
بدان زبان که شُد این بَنده شَرمسار سَفَر
بِگُفتَمَش که زِ روباه شانگی بگُذَر
که شیر کرد شِکارم به مَرغْزارِ سَفَر
مراست جانِ مُسافر چو آب و من چونْ جوی
رَوانه جانِبِ دریا که شُد مَدارِ سَفَر
دَوَد به لَبْ لَب این جویْ تا لَب دریا
دلی که خَستْ دَرین راهها زِ خارِ سَفَر
به رویِ آیِنِه بِنْگَر که از سَفَر آمد
صَفا نِگَر تو به رویَش از آن غُبارِ سَفَر
سَفَر سَفَر چو چُنان یارِ غار در سَفَراست
تو بَختْ بَختِ سَفَر دان و کارْ کارِ سَفَر
همیشه چَشم گُشایَم چو غُنچه بر سَرِ راه
چو سَروِ روحْ رَوان است در بهارِ سَفَر
چو شَمسِ مَفْخَرِ تبریز در سَفَر اُفْتاد
چه مَمْلَکَت که بِگُسْتَرد در دَوارِ سَفَر
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.