۳۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۷

آنان که ره عالم ارواح بپویند
مردانه ز آلایش تن دست بشویند

بر فوق فلک رفته به جنات بر آیند
پویند گل از غیب و گل از خویش برویند

این طایفه نورند و حیاتند و وجودند
با هر که نشستند چو جان در تن اویند

و آنان که بود بسته تن پای خردشان
هرگز گلی از عالم ارواح نبویند

زنگ تنشان ز آینه جان نزداید
دل را ز گل عالم اجسام نشویند

این طایفه موتند و عدم ظلمت و جهلند
بر بی خردیشان سزد ارواح بمویند

و آنان که نه اینند و نه آن مثل من و تو
در کش مکش این دو نه پشتند نه رویند

چوگان قضا سوی زبرشان ببرد که
افتند گهی زیر سراسیمه چو گویند

رفتن نتوانند و بمقصد نگرانند
نصف دلشان شاد که از راه بکویند

عزمی که دو جا بستن کار زنانست
مردان خدا فیض چنین راه نپویند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.