۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۰

ای دل مخواه کام که حاصل نمیشود
حق از برای کام تو باطل نمیشود

لذت شناس نیست که از دوست غافلست
لذت کسی شناخت که غافل نمیشود

تا جا گرفته عشق تو در سینه یک نفس
از دل خیال روی تو زایل نمی شود

زنده است انکه در ره تو می شود شهید
مرده است آنکه بهر تو بسمل نمیشود

رو دل بدست آر بسعی از گداز تن
تن در گذار تا ندهی دل نمی شود

تن گردهی بآنچه نوشته است در ازل
رنجی که میرسد به تو باطل نمیشود

عاقل اگر به عشق دهد دل میسر است
عاشق ولی بموعظه عاقل نمی شود

جاهل اگر رود زپی علم می شود
عالم محقق است که جاهل نمی شود

ای فیض راه میکده عشق بیش گیر
دل بی طواف میکده کامل نمیشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.