۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۹

بهر جا راه گم کردم بر آوردم ز کویت سر
بهر دلبر که دادم دل تو بودی حسن آن دلبر

بهر سو چشم بگشادم جمالت جلوه گردیدم
بهر بستر که بغنودم خیالت یافتم در بر

بهر جائی که بنشستم تو بودی همنشین من
نظر هرجا که افکندم ترا دیدم در آن منظر

بهر کاری که دل بستم تو بودی مقصد و مطلب
بهر یاری که پیوستم تو بودی همدم و یاور

گر آهنگ حضر کردم تو بودی منزل و ماوا
و گر عزم سفر کردم تو بودی هادی و رهبر

برون از خود نظر کردم ترا بیرون ز خود دیدم
چو سر بردم بجیب خود تو خود بودی بجیب اندر

درون خانه چون رفتم مقیمت یافتم آنجا
چو از خانه برون رفتم مقامت بود خود بر در

ندیدم جز جمال تو ندیدم جز کمال تو
اگر در شهر اگر صحرا اگر در بحر اگر در بر

شدم از فیض چون فانی ندیدم جز تو دیاری
یکوی نیستی رفتم بر آوردم ز هستی سر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.