هوش مصنوعی: این شعر عرفانی از حافظ، با درخواست شراب از ساقی آغاز می‌شود و به وحدت وجود و فنا در معشوق حقیقی می‌پردازد. شاعر از مستی و بی‌خودی سخن می‌گوید تا به مرحله‌ای برسد که اثری از خود و عاشق نماند و تنها معشوق باقی بماند. در نهایت، از فیض الهی می‌خواهد تا پرده از رخ یار برافتد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعاره‌های شراب و مستی در شعر، نیازمند درک و بلوغ فکری است که معمولاً از سنین نوجوانی به بعد قابل درک می‌باشد.

غزل شمارهٔ ۴۴۶

ساقی قدحی بیار سرشار
تا هر دو کشیم می بیکبار

از دست شویم هر دو با هم
یک مست شویم ما دو هشیار

تن را بدهیم و جبه بر سر
از سر برهیم و بار دستار

گردیم دمی ز خویش بیخود
باشیم دمی ز خود خبردار

یکرنگ شویم در غم هم
تا غم شادی و گل شود خار

تا تن همه جان شود درینره
تا جان جانان شود درین کار

تا از من و تو اثر نماند
جز او نبود کسی درین دار

هم خود با خویش عشق بازد
هم خود باشد خویش را یار

نه عشق بماند و نه عاشق
ماند معشوق پاک از اغیار

ای فیض تو از میانه برخیز
تا پرده برافتد از رخ یار
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.