۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۷

تجلی حسنه من معدن النور
فدّک القلب منی دکه الطور

حرزت صاعقا ثم استفقت
رأیت الموت و الاحیا بلاصور

تخرب فی هواه دار جسمی
و لکن بیت قلبی فیه معمور

و من ینظر الی آیات وجهه
یجده مصحفّافی الحسن مسطور

حوالی خده شعرات خضر
کان المسک ممزوج بکافور

و ما الخضراء شعرا حول فیه
فراهم آمدهٔ گرد شکر مور

نهنگ عشق دل را لقمهٔ کرد
چو افتادم در این در یاری پر شور

دموعی بحر و الهجران نیران
من بیچاره غرق بحر مسجور

ازینسان شعرها میگوئی ای فیض
نویسد تا ملک بر رق منشور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.