۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۴

برون آی و خورشید رخ بر افروز
شب فرقت ماست مشتاق روز

ز هجر تو تا چند سوزد دلم
جمالی بر افروز و هجران بسوز

فراق تو تاکی گهی وصل هم
همه شب مده گاه شب گاه روز

دلا وصل و هجران شب و روزیست
گهی این گهی آن بساز و بسوز

گهی مست شو گاه مخمور باش
گهی پرده در باش که پرده روز

چو زاهد ز مستیت پرسد بگو
مرا جایز آمد ترا لایجوز

بجو وصل دایم تو ای فیض ازو
نهٔ قابل این سعادت هنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.