۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۶

در میکده دوش رند قلاش
میگفت به پاکباز اوباش

کز سرّ حقیقتم خبر ده
یک نکته بگو برمز یا فاش

گفتا سخن برهنه خواهی
بشنو تو ز عور مفلس لاش

جز ذات یگانه مجرد
کس نیست در اینسرا تو خوشباش

پیوسته موحد است خود را
پنهان شده لام و الف در الاش

هر کو فانی دروست باقیست
من مات من الهوی فقد عاش

این حرف اگر فقیه فهمد
شاباش زهی فقیه شاباش

چون فیض اگر شوی مجرّد
بس فیض که یابی از سخنهاش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.