۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۷

فدای دوست نکردیم جان و دل صد حیف
ز اختیاز نرستیم ز آب و گل صد حیف

ز عشق حق نزدیم آتشی بجان نفسی
همیشه ز آتش دیویم مشتعل صد حیف

بکام دوست نبودیم یکنفس صد آه
رسید دشمن آخر بکام دل صد حیف

جهاز عقبی باقی نمی‌کنیم دمی
بکار دنیی فانیم مشتغل صد حیف

گذشت عمر نکردیم از سر اخلاص
عبادتی که زند سر ز نور دل صد حیف

نیافت آینه دل صفا ز صیقل ما
بماند در دل ما زنگ ز آب و گل صد حیف

دل از پی هوس و دست رفت از پی دل
بکار دوست نداریم دست و دل صد حیف

بروز داوری از کردهای خود باشیم
بنزد دوست چه شرمنده و خجل صد حیف

براه دوست نرفتی و عمر رفت ای فیض
نکرد روح عزیران ترا بحل صد حیف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.