۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۶۶

چند ازین راهِ نوِ روزگار؟
پَرده آن یار قدیمی بیار

آتش فرعون بکُش زاب بَحْر
مَفْرَش نِمْرود به آتش سِپار

چَرخِ فَلک را به خدایی مَگیر
اَنْجُم و مَهْ را مَشِناسْ اختیار

شَمس و شَموسی که سَرآخُر شُده‌‌‌ست
چون خَر لَنْگ است دَران مُسْتَدار

بادْ چو راکِع شُد و خود را شِناخت
نیست در آخُر چو خَسان‌ بی‌مَدار

چَشمْ دَران بادْ نَهاده‌ست خَس
کو کَشَدَش جانِبِ هر دشت و غار

خیره در آن آب بِمانْده‌ست سنگ
کوش بِغَلْطانَد در سیلْ بار

گَر بَد و نیکیم تو از ما مَگیر
ما همه چَنگیم و دلِ ما چو تار

گاهْ یکی نَغْمه تَر می‌نَواز
گاهْ زِ تَر بُگْذَر و رو خُشک آر

گَر نَنَوازی دلِ این چَنگ را
بَس بُوَد اینَش که نَهی برکِنار

نُورُ علی نُور چو بِنْوازی اَش
باده خوش و خاصهْ به فَصل بهار

در کَفِ عشق است مِهارِ همه
اُشتُرِ مَستیم دَرین زیر بار

گاهْ چو شیری مُتَمَثِّل شود
تا بِرَمَد خَلْق ازو چون شکار

گاهْ چو آبی مُتَشَکِّل شود
خَلْق رَوَد تشنه بِدو جانْ سِپار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.