۳۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۷۰

رَحْم کُن اَرْ زَخمْ شَوَم سَر به سَر
مَرهَمِ صَبرم دِهْ و رَنجَم بِبَر

وَرْ همه در زَهر دَهی غوطه‌ام
زَهرِ مرا غوطه دِهْ اَنْدَر شِکَر

بَحْر اگر تَلْخ بُوَد همچو زَهر
هست صَدَف عِصْمَتِ جانِ گُهَر

ابرِ تُرُش رو که غَم انگیز شُد
مُژده تو دادیش زِ رِزْق و مَطَر

مادر اگر چه که همه رَحْمَت است
رَحْمَتِ حق بین تو زِ قَهرِ پدر

سُرمه نو باید در چَشمِ دل
وَرْ نه چه دانَد رَه ِسُرمه بَصَر؟

بود به بَصره به یکی کو خَراب
خانه دَرویش به عَهْدِ عُمَر

مُفْلِس و مِسکین بُد و صاحِبِ عِیال
جُمله آن خانه یک از یکْ بَتَر

هر یک مَشهورْ به خواهندگی
خَلْق زِ بَس کُدیه‌شان بَر حَذَر

بود لَحافِ شَبِشان ماهْتاب
روزْ طَوافِ هَمَشان دَر به دَر

گَر بکُنم قِصّه زِ اِدْبیرشان
دَردِ دل اَفْزاید با دَردِ سَر

شاهِ کَریمی بِرَسید از شکار
شُد سوی آن خانه زِ گِردِ سَفَر

دَر بِزَد از تشنگی و آب خواست
آمد از آن خانه یَتیمی به دَر

گفت که هست آب ولی کوزه نیست
آبِ یَتیمان بُوَد از چَشم تَر

شاه دَرین بود که لشکر رَسید
همچو سِتاره همه گِردِ قَمَر

گفت برایِ دلِ من هر یکی
در حَقِ این قومْ بِبَخشید زَر

گنج شُد آن خانه زِ اِقْبالِ شاه
روشن و آراسته زیر و زَبَر

وَلوَله و آوازه به شهر اوفتاد
شَهر به نَظّاره پِیِ یکدِگَر

گفت یکی کاخِر ای مُفْلِسان
کِشت به یک روز نَیایَد به بَر

حالِ شما دی هَمِگان دیده اند
کُن فَیَکون کَس نشود بَخت وَر

وَرْ بِشَوَد بَخْت وَر آخِر چُنین
کِی شود او هَمچو فَلَک مُشْتَهَر؟

گفت کریمی سویِ بر ما گُذشت
کرد دَرین خانه به رَحْمَت نَظَر

قصه دراز است و اشارت بس است
دیده فزون دار و سخن مختصر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.