۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۴

من ببوی خوش تو دلشادم
ور نه از خود گرهی بر بادم

شوم از خویش بهر لحظه خراب
کند آن لطف خفی آبادم

بی نسیمت بردم باد صبا
لطف کن تا نهی بر بادم

ای خوش آندم که مرا یاد کنی
ای که یکدم نروی از یادم

لطف پنهان ز دلم باز مگیر
که درین لطف نهانی زادم

لطف تو گر نبود با غم تو
قهر این غم بکند بنیادم

نرسی گر تو بفریاد دلم
از فلک هم گذرد فریادم

بیستون غمت و تیشهٔ صبر
که تو شیرینی و من فرهادم

کمر بندگیت بست چو فیض
از غم هر دو جهان آزادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.