۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۶

بکوی یار بی‌پروا گذشتیم
دل آنجا ماند و ما ز آنجا گذشتیم

غلط کی میتوان ز آنجا گذشتن
مگر ما بیخود و بی ما گذشتیم

نه ما ماند و نه سر ماند و نه پا ماند
هم از ما هم ز سر هم پا گذشتیم

چو از یار حقیقی بوی بردیم
ز هر گلدستهٔ رعنا گذشتیم

عیان دیدیم خورشید ازل را
ز هر مه طلعت زیبا گذشتیم

حدیث از شاهد و ساقی مگوئید
که این را خط زدیم و آنرا گذشتیم

بجان و دل غم مولی گزیدیم
هم از دنیا هم از عقبا گذشتیم

نمی‌پیچیم در زهاد و عباد
هم از اینها هم از آنها گذشتیم

نه از دنیا و عقبا طرف بستیم
بماندیم این دو را برجا گذشتیم

چو در اقلیم بیجانی رسیدیم
ز راه و منزل و ماوا گذشتیم

بخلوت خانهٔ توحید رفتیم
هم از لا و هم از الا گذشتیم

دل و جانرا بحق دادیم چون فیض
ز گفت و گو و از غوغا گذشتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.