۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۶

چُنان مَستم چُنان مَستم من امروز
که پیروزه نمی‌دانم زِ پیروز

به هر رَهْ راهْبَر هُشیار باید
دَرین رَهْ نیست جُز مَجنونْ قُلاوز

اگر زنده‌ست آن مَجْنون بیا گو
زِ من مَجنونیِ نادر بیاموز

اگر خواهی که تو دیوانه گردی
مِثالِ نَقْشِ من بر جامه بَردوز

خَلیل آن روز با آتش‌ همی‌گفت
اگر مویی زِ من باقی‌ست دَرسوز

بِدو می‌گفت آن آتش که ای شَهْ
به پیشَت من بمیرم تو بَرافروز

بهشت و دوزخ آمد دو غُلامَت
تو از غیرِ خدا مَحْفوظ و مَحْروز

پَیاپِیْ می‌سِتان از حَقْ شرابی
ندارد غیرِ عاشق اَنْدَران پوز

بِدِه صِحَّت به بیمارانِ عالَم
که در صِحَّت نه مَعلومی نه مَهْموز

چو ناگفته به پیشِ روح پیداست
چو پوشیده شود بر روح مَرموز؟

خَمُش کُن از خِصالِ شَمسِ تبریز
همان بهتر که باشد گنجْ مَکْنوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.