۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۷

دلم را ای خدا از عشق جان ده
روانم را حیات جاودان ده

تن بی جان بود جان فسرده
زمهر خویش جانم را روان ده

بکوی قدس دلرا راه بنما
روانرا سوی علیین نشان ده

ز زندان بدن آزاد گردان
فضای لامکان جان را مکان ده

بگیر ایندوست را از دست دشمن
ز خود بیخود کن از خویشم امان ده

دل مخمور صهبای ازل را
شراب بیغش روحانیان ده

از آن می کز الستم داده بودی
خمارم میکشد بازم از آن ده

ز شهری آمدم بیرون در آغاز
دگر باره بدان شهرم نشان ده

دو عالم تنگ شد بر فیض جایش
ورای ای جهان و آنجهان ده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.