هوش مصنوعی:
این متن عرفانی درباره عشق الهی و تأثیر آن در جهان است. شعر با توصیف کشور حسن (زیبایی) آغاز میشود که در آن تنها یک خانه وجود دارد و همه چیز به عشق مرتبط است. شاعر از دانه عشق سخن میگوید که با جنبش خود، حجابها را کنار میزند و زیبایی بیکران را آشکار میکند. عشق مانند طوفانی همهجا را در بر میگیرد و عقل را در برابر آتش خود ناتوان میکند. در نهایت، شاعر تأکید میکند که همهچیز بهانهای است برای رسیدن به حقیقت عشق الهی.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی نیاز دارد. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم مانند 'زدن مطرب عشق این ترانه' یا 'خاکستر عقل داد بر باد' ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۸۵۱
در کشور حسن آن یگانه
شد ساخته صدهزار خانه
این طرفه که نیست هیچ دیار
در هیچ سرا جز آن یگانه
دیار خود است و دار هم خود
کردیم سراغ خانه خانه
یک نکته بگویمت از این راز
در حسن ز عشق بود دانه
جنبید درو چو دانهٔ عشق
برخاست حجاب از میانه
پرواز نمود طایر حسن
بیرون آمد ز آشیانه
آئینه عشق پیش بنهاد
افکند دو زلف و کرد شانه
از عکس رخش در آینهٔ عشق
شد کشور حسن بیکرانه
خرمن خرمن بدید شد عشق
از دانهٔ عشق آن یگانه
بس خرمن حسن گشت پیدا
چون جلوهٔ او فکند دانه
بس قلزم عشق شد هویدا
زان جنبش عشق جاودانه
زد جوش چو بحر عشق برخاست
طوفان طوفان زهر کرانه
قلزم قلزم بدید گردید
از جوشش بحر بیکرانه
خاکستر عقل داد بر باد
چون آتش عشق زد زبانه
صد دل بربود یک نگاهش
یک تیر آمد بصد نشانه
هر جا در فقر بود در بست
بگشاد چو جود را خزانه
با اینهمه نیست غیر او کس
زد مطرب عشق این ترانه
بر تختهٔ گون نرد عشقی
با زد با خویش جاودانه
خود عاشق حسن خویش و معشوق
این ما و شما همه بهانه
ای فیض ازین حدیث بگذر
ترسم بجنون شوی فسانه
شد ساخته صدهزار خانه
این طرفه که نیست هیچ دیار
در هیچ سرا جز آن یگانه
دیار خود است و دار هم خود
کردیم سراغ خانه خانه
یک نکته بگویمت از این راز
در حسن ز عشق بود دانه
جنبید درو چو دانهٔ عشق
برخاست حجاب از میانه
پرواز نمود طایر حسن
بیرون آمد ز آشیانه
آئینه عشق پیش بنهاد
افکند دو زلف و کرد شانه
از عکس رخش در آینهٔ عشق
شد کشور حسن بیکرانه
خرمن خرمن بدید شد عشق
از دانهٔ عشق آن یگانه
بس خرمن حسن گشت پیدا
چون جلوهٔ او فکند دانه
بس قلزم عشق شد هویدا
زان جنبش عشق جاودانه
زد جوش چو بحر عشق برخاست
طوفان طوفان زهر کرانه
قلزم قلزم بدید گردید
از جوشش بحر بیکرانه
خاکستر عقل داد بر باد
چون آتش عشق زد زبانه
صد دل بربود یک نگاهش
یک تیر آمد بصد نشانه
هر جا در فقر بود در بست
بگشاد چو جود را خزانه
با اینهمه نیست غیر او کس
زد مطرب عشق این ترانه
بر تختهٔ گون نرد عشقی
با زد با خویش جاودانه
خود عاشق حسن خویش و معشوق
این ما و شما همه بهانه
ای فیض ازین حدیث بگذر
ترسم بجنون شوی فسانه
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.