۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳۲

هنگامِ صَبوح آمد ای مُرغِ سَحَرخوانش
با زُهره دَرآ گویان در حَلقهٔ مَستانش

هر جان که بُوَد مَحْرَم بیدار کُنَش آن دَم
وان کو نَبُوَد مَحْرَم تا حَشْر بِخُسبانش

می‌گو سُخَنَش بسته در گوشِ دلْ آهسته
تا کُفر به پیش آرَد صد گوهرِ ایمانش

یک بَرق زِ عشقِ شَهْ بر چَرخ زَنَد ناگَهْ
آتش فُتَد اَنْدَر مَهْ بَرهَم زَنَد اَرْکانَش

آن جا که عِنایَت‌ها بَخشیدْ وَلایَت‌ها
آن جا چه زَنَد کوشش آن جا چه بُوَد دانش؟

آن جا که نَظَر باشد هر کارْ چو زَر باشد
بی دست بَرَد چوگانْ هر گویْ زِ میدانش

شَمسُ الْحَقِ تبریزی کو هر دلِ بی‌دل را
می‌آرَد و می‌آرَد تا حَضرتِ سُلطانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.