۵۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴۴

ای سَنایی گَر نیابی یار یارِ خویش باش
در جهانْ هر مَرد و کاری مَردِ کارِ خویش باش

هر یکی زین کاروان مَر رَخْتِ خود را رَهْ زَنَند
خویشتن را پَسْ نشان و پیشِ بارِ خویش باش

حُسنِ فانی می‌دهند و عشقِ فانی می‌خَرند
زین دو جویِ خُشک بُگْذر جویبارِ خویش باش

می‌کَشَندَت دستْ دست این دوستان تا نیستی
دستْ دُزد از دستشان و دَستیارِ خویش باش

این نِگاران نَقْشِ پَرده‌یْ آن نِگارانِ دِلَند
پَرده را بَردار و دَررو با نِگارِ خویش باش

با نِگارِ خویش باش و خوبِ خوب اَنْدیش باش
از دو عالَم بیش باش و در دیارِ خویش باش

رو مَکُن مَستی از آن خَمْری کَزو زایَد غُرور
غُرّهٔ آن روی بین و هوشیارِ خویش باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.