هوش مصنوعی:
این متن عرفانی و فلسفی، به مفاهیمی مانند عشق، عرفان، خودشناسی و رهایی از قیود مادی میپردازد. شاعر از طریق استعارهها و تمثیلهای مختلف، مانند لیلی و مجنون، موسی و فرعون، و یونس و ماهی، به بیان حالات روحی و عرفانی خود میپردازد. او بر اهمیت دروننگری و رهایی از قیود بیرونی تأکید میکند و عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند و رهاییبخش توصیف میکند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
عارفان را شَمع و شاهِد نیست از بیرونِ خویش
خونِ انگوری نَخورده بادهشان هم خونِ خویش
هر کسی اَنْدَر جهانْ مَجنونِ لیلییی شُدند
عارفانْ لیلیِ خویش و دَم به دَم مَجنونِ خویش
ساعتی میزانِ آنی ساعتی موزون این
بعد ازین میزانِ خود شو تا شَوی موزونِ خویش
گَر تو فرعونِ مَنی از مصرِ تَنْ بیرون کُنی
در درونْ حالی بِبینی موسی و هارونِ خویش
لَنْگری از گنجِ مادون بستهیی بر پایِ جان
تا فروتَر میرَوی هر روز با قارونِ خویش
یونُسی دیدم نشسته بر لبِ دریایِ عشق
گُفتَمَش چونی؟ جوابَم داد بر قانونِ خویش
گفت بودم اَنْدَرین دریا غذایِ ماهییی
پس چو حَرفِ نون خَمیدم تا شُدم ذَاالنّونِ خویش
زین سِپَس ما را مَگو چونیّ و از چون دَرگُذر
چون زِ چونی دَم زَنَد آن کس که شُد بیچونِ خویش؟
باده غَمگینان خورند و ما زِ میْ خوش دل تَریم
رو به مَحبوسانِ غَم دِهْ ساقیا اَفْیونِ خویش
خونِ ما بر غَمْ حَرام و خونِ غَمْ بر ما حَلال
هر غَمی کو گِردِ ما گَردید شُد در خونِ خویش
باده گُلْگونهست بر رُخسارِ بیمارانِ غَم
ما خوش از رَنگِ خودیم و چهره گُلگونِ خویش
من نِیَم موقوفِ نَفْخِ صورْ هَمچون مُردگان
هر زمانَم عشقْ جانی میدَهَد زَ افْسونِ خویش
در بهشت اِسْتَبْرَقِ سَبز است و خَلْخال و حَریر
عشقْ نَقْدم میدَهَد از اَطْلَس و اَکْسونِ خویش
دی مُنَجِّم گفت دیدم طالِعی داری تو سَعْد
گفتَمَش آری وَلیک از ماهِ روزاَفْزونِ خویش
مَهْ کِه باشد با مَهِ ما؟ کَزْ جَمال و طالِعَش
نَحْسِ اَکْبَر سَعْدِ اَکْبَر گشت بر گَردونِ خویش
خونِ انگوری نَخورده بادهشان هم خونِ خویش
هر کسی اَنْدَر جهانْ مَجنونِ لیلییی شُدند
عارفانْ لیلیِ خویش و دَم به دَم مَجنونِ خویش
ساعتی میزانِ آنی ساعتی موزون این
بعد ازین میزانِ خود شو تا شَوی موزونِ خویش
گَر تو فرعونِ مَنی از مصرِ تَنْ بیرون کُنی
در درونْ حالی بِبینی موسی و هارونِ خویش
لَنْگری از گنجِ مادون بستهیی بر پایِ جان
تا فروتَر میرَوی هر روز با قارونِ خویش
یونُسی دیدم نشسته بر لبِ دریایِ عشق
گُفتَمَش چونی؟ جوابَم داد بر قانونِ خویش
گفت بودم اَنْدَرین دریا غذایِ ماهییی
پس چو حَرفِ نون خَمیدم تا شُدم ذَاالنّونِ خویش
زین سِپَس ما را مَگو چونیّ و از چون دَرگُذر
چون زِ چونی دَم زَنَد آن کس که شُد بیچونِ خویش؟
باده غَمگینان خورند و ما زِ میْ خوش دل تَریم
رو به مَحبوسانِ غَم دِهْ ساقیا اَفْیونِ خویش
خونِ ما بر غَمْ حَرام و خونِ غَمْ بر ما حَلال
هر غَمی کو گِردِ ما گَردید شُد در خونِ خویش
باده گُلْگونهست بر رُخسارِ بیمارانِ غَم
ما خوش از رَنگِ خودیم و چهره گُلگونِ خویش
من نِیَم موقوفِ نَفْخِ صورْ هَمچون مُردگان
هر زمانَم عشقْ جانی میدَهَد زَ افْسونِ خویش
در بهشت اِسْتَبْرَقِ سَبز است و خَلْخال و حَریر
عشقْ نَقْدم میدَهَد از اَطْلَس و اَکْسونِ خویش
دی مُنَجِّم گفت دیدم طالِعی داری تو سَعْد
گفتَمَش آری وَلیک از ماهِ روزاَفْزونِ خویش
مَهْ کِه باشد با مَهِ ما؟ کَزْ جَمال و طالِعَش
نَحْسِ اَکْبَر سَعْدِ اَکْبَر گشت بر گَردونِ خویش
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
۱۵۸۶
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.