هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به ستایش و توصیف یک شخصیت والا و قدرتمند میپردازد. در این شعر، عناصر طبیعی و سماوی مانند خورشید، ماه، آسمان و ستارگان به عنوان خدمتگزاران و نمادهای عظمت این شخصیت توصیف شدهاند. همچنین، مفاهیمی مانند دولت، قدرت و برتری معنوی نیز مورد توجه قرار گرفتهاند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در مدح دلشاد خاتون
دلشاد باد، آنکه جهان در امان اوست
گردون پیر، بنده بخت جوان اوست
خورشید هست فلکه زرین خیمهاش
جرم هلال، ماهچه سایبان اوست
دولت کنیزکی است ز ایوان حضرتش
اقباتل بندهای است که بر آستان اوست
هر یک کنار پرده سرایش نهاده است
خرگاه آسمان که زمین در امان اوست
ز ادراک پرده حرمش فکر قاصر است
نی مدخل یقین و نه رای گمان اوست
حورا به عطرسایی بزمش نشسته است
رضوان به پادستاده مگس ران خوان اوست
کیوان که بر ممالک هندست پادشاه
بر بام حضرتش همه شب پاسبان اوست
جان جهان و عصمت دین است بر فلک
سوگند خورد جان ملایک به جان اوست
بر رغم مشتری به قمر داد مقنعی
بر سر نهاد گفت به از طیلسان اوست
در عهد تو کجا گل رعنا گشاد لب
حالی زده نسیم صبا بر دهان اوست
طاووس باغ سبز فلک یعنی آفتاب
در اهتمام چتر همای آشیان اوست
آب حیات کان به جز از یک کفش ندید
ذات شماست وین به حقیقت نشان اوست
انسان که عقل عالم صوریش نام کرد
نقش مبارکت گهر و بحر و کان اوست
شاید به آب چشمه حیوان اگر دهن
شوید خضر که نام تو ورد زبان اوست
گردون امید داشت که آرد نثار تو
هر گوهر ستاره که بر آسمان اوست
لیکن کجا نثار حقیقی کند قبول
خاک درت که تاج سر فرقدان اوست
سلمانت بندهای است که از نعمت شماست
هر مغز و خون که در رگ و در استخوان اوست
بادا قبای ملک به قدت که در وجود
ذاتت طراز دامن آخر زمان اوست
گردون پیر، بنده بخت جوان اوست
خورشید هست فلکه زرین خیمهاش
جرم هلال، ماهچه سایبان اوست
دولت کنیزکی است ز ایوان حضرتش
اقباتل بندهای است که بر آستان اوست
هر یک کنار پرده سرایش نهاده است
خرگاه آسمان که زمین در امان اوست
ز ادراک پرده حرمش فکر قاصر است
نی مدخل یقین و نه رای گمان اوست
حورا به عطرسایی بزمش نشسته است
رضوان به پادستاده مگس ران خوان اوست
کیوان که بر ممالک هندست پادشاه
بر بام حضرتش همه شب پاسبان اوست
جان جهان و عصمت دین است بر فلک
سوگند خورد جان ملایک به جان اوست
بر رغم مشتری به قمر داد مقنعی
بر سر نهاد گفت به از طیلسان اوست
در عهد تو کجا گل رعنا گشاد لب
حالی زده نسیم صبا بر دهان اوست
طاووس باغ سبز فلک یعنی آفتاب
در اهتمام چتر همای آشیان اوست
آب حیات کان به جز از یک کفش ندید
ذات شماست وین به حقیقت نشان اوست
انسان که عقل عالم صوریش نام کرد
نقش مبارکت گهر و بحر و کان اوست
شاید به آب چشمه حیوان اگر دهن
شوید خضر که نام تو ورد زبان اوست
گردون امید داشت که آرد نثار تو
هر گوهر ستاره که بر آسمان اوست
لیکن کجا نثار حقیقی کند قبول
خاک درت که تاج سر فرقدان اوست
سلمانت بندهای است که از نعمت شماست
هر مغز و خون که در رگ و در استخوان اوست
بادا قبای ملک به قدت که در وجود
ذاتت طراز دامن آخر زمان اوست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در مدح دلشاد خاتون
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.