هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که با مضامین عید، می‌نوشی، عشق، و ستایش از معشوق و عدالت ترکیب شده است. شاعر از صنم می‌خواهد که در بزم جمشید زمان حاضر شود و جام جم را پیش کشد. همچنین، به مفاهیمی مانند اسلام، کفر، مساجد، میخانه، و عدالت اشاره می‌کند. در بخش‌های دیگر، شاعر از عشق و هجران می‌گوید و از معشوقی با زلف مشک‌افشان و قد خمیده یاد می‌کند. در نهایت، شعر به ستایش از حاکم عادل و دادگر می‌پردازد و از عدالت و سخاوت او تمجید می‌کند.
رده سنی: 16+ متن شامل مضامین عرفانی و عاشقانه پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی اشارات به می‌نوشی و مفاهیم فلسفی وجود دارد که برای سنین بالاتر مناسب‌تر است.

قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح امیر شیخ حسن

عید است بر خیز ای صنم ، پیش آر پیش از صبحدم
در بزم جمشید زمان ، خام خم اندر جام جم

هان پختگان را خام ده ، دردی کشان را جام ده
اسلامیان را نام ده ، وز کفر بر ما کش رقم

کنج مساجد عام را ، میخانه ی در د آشام را
این پخته را آن خام را ، کاندر ازل رفت این قلم

هیچ از ورع نگشایدت ، کاری از آن بر نایدت
می خورد که می بزدایدت ، ز آیینه جام زنگ غم

ملک سلیمانی برو ، سلمان ! به جامی کن گرو
ور چنگ داودی شنو ، هر دم به رغم غم نغم

آن پیر بین بر ناشده ، در پرده ها رسوا شده
بر پوست رگ پیدا شده ، از لاغری سر تا قدم

عود آتشی انگیخته ، عودی شکر ها ریخته
عود وشکر آمیخته ، بهر دماغ وجان به هم

تلخ است بی نی عیش می ، با باده شود دمساز وی
کا حوال عالم را چونی ، بنیاد بر باد است ودم

ساقی وگردون جام زر ، بردار در دور قمر
کامروز می گیرد ز سر دور قمر او نیز هم

چون در افق بنهفت سر ، عنقای زرین بال وپر
بالای قافش زال وزر ، پیدا شد از عین عدم

دیدم فلک پیراسته ، وز خلد زیور خواسته
وز بهر عید آراسته ، مه دوشش از سیمین علم

خورشید آنچه از خرمنش مه برد چون شد روشنش
بستاند وغل بر گردنش ، بنهاد وکردش متهم

دیشب در اثنای عمل ، بر یاد خورشید دول
می ساخت ناهید این غزل ، خوش بر نوای زیر وبم

کای در هوای بوی تو جان داده با صبحدم
پیش جمال روی تو ، بست از خجالت ، صبح دم

آنچه از رخت باید مرا ، از ماه بر ناید مرا
ماه تو افزاید مرا ، مهری دگر هر صبحدم

خواهی جمال خود عیان ، آیینه ای نه در میان
وز دور الحمدی بخوان ، بر روی همچون صبح دم

هر دم دلم پر خون کنی وز خون رخم گلگون کنی
در دامن گردون کنی ، از دیده ام هر صبحدم

چند آهنی جان مرا ، مهر تو تابد در جفا
هر بامدادم گو ییا ، مهر آتش است وصبحدم

در چشمت این اشک روان ، قطعا نمی آید وزان
طوفان اگر گیرد جهان ، در خود نخواهی دادنم

چون زلف مشک افشان ، تو خلقی ست سر گردان تو
قد من از هجران تو ، پیوسته چون ابروت خم

زلف تو دارد قصد دین ، در عهد دارای زمین
آن را که در سر باشد این ، از سر بر آید لاجرم

دارای افریدون نسب ، جمشید اسکندر حسب
دارنده ی دین عرب ، فر مانده ی ملک عجم

تاج سلاطین زمین ، نویین اعظم ، شیخ حسن
حیدر دل احمد سنن ، عیسی دم یوسف شیم

خورشید دولت رای او صبح ظفر سیمای او
دایم به خاک وپای او ، روح ملایک را قسم

در عهد احسانش گدا ، گرفی المثل خواهد عطا
از کوه برلفظ صدا ، پاسخ نیاید جز نعم

ابراز سخایش گر سخن راند به دریای عد ن
از بیم چون کان یمن پیدا کند خون شکم

گوید عطارد مد حتش ، این است دایم حرفتش
آری زمغز حکمتش ، پر شد عطارد را قلم

ای خیل بیدار ملک ، هر شب سپاهت رایزک !
وز هیبتت شیر فلک ، لرزان تر از شیر علم

دستت زر کان با ختم وز زر زمین پرداخته
بر آسمان افروخته ، رای تو رایات همم

هر جا که عدلت بگذرد ، بوم آن زمین را بسپرد
وز پهلوی آهو خرد ، خون جگر شیرا جم

طبع تو در روز وفا ، ابریست سر تا سر حیا
دشت تو درگاه سخا بحریست سر تا سر کرم

بودی زر خورنا روا ، در چار سوی آسمان
گر نیستی نامت نشان بر چهره ی او چون درم ؟

هستم به مدحت در سخن ، من قبله ی اهل زمن
وز دولتت هر بیت من ، با حرمت ((بیت الحرام ))

گر کم شد ستم یا گران ، عیبی نباشد اندر ان
باشد به پیش همگنان ، گوهر گران یاقوت کم

گرگ است در عهد شما ، از بز گریزان گوییا
عدل تو شحم گرگ را ، مالید در لحم غنم

دارم امید از دولتت ، کاندر ازای مدحتت
حالم به یمن همتت ، گردد چو نظمم منتظم

تا فتح وکسرت در میان باشند بادت در جهان
با دوستان ودشمنان ، پیوسته فتح وکسر وضم
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح امیر شیخ حسن
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - درطلب آمرزش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.