هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از جمع شدن چند رند و عشرتی در کنار هم صحبت میکند. آنها خود را برتر از دیگران میدانند و از مشکلات و غمهای دنیا دوری میجویند. شاعر به عشق و طرب اشاره میکند و از موسیقی و رقص به عنوان راهی برای رسیدن به شادی و معرفت یاد میکند. همچنین، به قدرت الهی و تأثیر آن در زنده کردن مردهها اشاره میشود. در نهایت، شاعر از عشق و مدح شمس دین و تبریز سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شعری و استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد.
غزل شمارهٔ ۱۳۰۱
ما دو سه رِنْدِ عشرتی، جمع شُدیم این طَرَف
چون شُتُرانِ رو به رو، پوزْ نَهاده در عَلَف
از چپ و راست میرَسَد، مَستِ طَمَع هر اُشتُری
چون شُتُران فکَنده لَب، مَست و بَرآوَریده کَف
غَم مَخورید هر شُتُر رَهْ نَبَرَد بدین اَغِل
زانک به پَستیاَند و ما بر سَرِ کوه بر شَرَف
کس به درازگَردنی، بر سَرِ کوه کِی رَسَد؟
وَر چه کنند عَفْ عَفی، غم نخوریم ما زِ عَف
بَحْر اگر شود جهان، کَشتیِ نوح اَنْدَرآ
کَشتیِ نوح کِی بُوَد سخره غَرقه و تَلَف؟
کانِ زُمُرّدیم ما، آفَتِ چَشمِ اژدَها
آنک لَدیغِ غَم بُوَد، حِصّه اوست وااَسَف
جُمله جهان پُرست غَم، در پِیِ مَنْصِب و دِرَم
ما خوش و نوش و مُحْتَرم، مَستِ طَرَب دَر این کَنَف
مَست شدند عارفان، مُطربِ مَعرِفَت بیا
زود بگو رُباعیی، پیش دَرآ بگیر دَف
بادْ به بیشه دَرفَکَن، در سَرِ سَرو و بیدْ زَن
تا که شوند سَرَفَشان، بید و چَنارْ صَف به صَف
بید چو خُشک و کَل بُوَد، برگ ندارد و ثَمَر
جُنبش کِی کُند سَرَش، از دَم و بادِ لاتَخَف؟
چاره خُشک و بیمَدَد، نَفْخه ایزدی بُوَد
کوست به فِعْلْ یک به یک، نیست ضعیف و مُسْتَخف
نَخْله خُشک زَ امْرِ حَق، داد ثَمَر به مَریَمی
یافت زِ نَفْخِ ایزدی، مُرده حَیاتِ مُوْتَنَف
اَبْلَه اگر زَنَخْ زَنَد، تو رَهِ عشق گُم مَکُن
پیشه عشق بَرگُزین، هَرزِه شِمُر دِگَر حِرَف
چون غَزَلی به سَر بَری، مِدحَتِ شَمسِ دین بگو
وَزْ تبریز یاد کُن، کوریِ خَصْمِ ناخَلَف
چون شُتُرانِ رو به رو، پوزْ نَهاده در عَلَف
از چپ و راست میرَسَد، مَستِ طَمَع هر اُشتُری
چون شُتُران فکَنده لَب، مَست و بَرآوَریده کَف
غَم مَخورید هر شُتُر رَهْ نَبَرَد بدین اَغِل
زانک به پَستیاَند و ما بر سَرِ کوه بر شَرَف
کس به درازگَردنی، بر سَرِ کوه کِی رَسَد؟
وَر چه کنند عَفْ عَفی، غم نخوریم ما زِ عَف
بَحْر اگر شود جهان، کَشتیِ نوح اَنْدَرآ
کَشتیِ نوح کِی بُوَد سخره غَرقه و تَلَف؟
کانِ زُمُرّدیم ما، آفَتِ چَشمِ اژدَها
آنک لَدیغِ غَم بُوَد، حِصّه اوست وااَسَف
جُمله جهان پُرست غَم، در پِیِ مَنْصِب و دِرَم
ما خوش و نوش و مُحْتَرم، مَستِ طَرَب دَر این کَنَف
مَست شدند عارفان، مُطربِ مَعرِفَت بیا
زود بگو رُباعیی، پیش دَرآ بگیر دَف
بادْ به بیشه دَرفَکَن، در سَرِ سَرو و بیدْ زَن
تا که شوند سَرَفَشان، بید و چَنارْ صَف به صَف
بید چو خُشک و کَل بُوَد، برگ ندارد و ثَمَر
جُنبش کِی کُند سَرَش، از دَم و بادِ لاتَخَف؟
چاره خُشک و بیمَدَد، نَفْخه ایزدی بُوَد
کوست به فِعْلْ یک به یک، نیست ضعیف و مُسْتَخف
نَخْله خُشک زَ امْرِ حَق، داد ثَمَر به مَریَمی
یافت زِ نَفْخِ ایزدی، مُرده حَیاتِ مُوْتَنَف
اَبْلَه اگر زَنَخْ زَنَد، تو رَهِ عشق گُم مَکُن
پیشه عشق بَرگُزین، هَرزِه شِمُر دِگَر حِرَف
چون غَزَلی به سَر بَری، مِدحَتِ شَمسِ دین بگو
وَزْ تبریز یاد کُن، کوریِ خَصْمِ ناخَلَف
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.