۳۵۸ بار خوانده شده

بخش ۱۰۹ - حکایت

شنیدستم که با مجمر شبی شمع
پیامی کرد روشن بر سر جمع

که ای مجمر چرا هستی بر آذر؟
منم از تو بسی با آبروتر

چو از انفاس تو هردم ملول است
دم گرمت همه جای قبول است

جوابش داد مجمر کای برادر
مشو در تاب و آبی زن بر آذر

نفسهای تو در دل می نشیند
چو از انفاس من دوری گزیند

حکایات تو سرتاسر زبانیست
حدیث من همه قلبی و جانیست

تفاوت در میان هردو آنست
که این از صدق دل آن از زبانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۸ - اندرز
گوهر بعدی:بخش ۱۱۰ - پند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.