هوش مصنوعی:
متن بالا یک شعر عرفانی است که به موضوع سیر و سلوک معنوی و رسیدن به عالم روحانی و جاودانگی میپردازد. شاعر از مخاطب میخواهد از تعلقات دنیوی بگذرد و به سوی عالمی بالاتر حرکت کند که در آن آرامش، لطافت و ابدیت وجود دارد. در این مسیر، رنج و تلاش لازم است، اما در نهایت، رسیدن به این مقام، همراه با آرامش و همنشینی با موجودات مقدس خواهد بود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان کمسنوسال دشوار است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد.
دع نفسک و تعال
بگذر از نقش عالم گل تو
ره تو و راهروتو منزل تو
رهروی، روسخن زمنزل گوی
همره و همنشین مقبل جوی
چون تو غافل نشینی از کارت
نبود لطف ایزدی یارت
در سرای اثیر خواهی بود
جفت رنج و زحیر خواهی بود
جهد کن کز اثیر درگذری
به سلامت مگر تو جان ببری
زین جهان جهان تبرا کن
رو به بستان جان تماشا کن
کان جهان زین جهان شریفترست
خاک او از هوا لطیفترست
رخت بیرون فکن از این ماوی
خیمه زن در فضای آن صحرا
چشم بگشای تا جهان بینی
وان جهان را به چشم جان بینی
زانکه زادراک حس بیرون است
آستانش ورای گردون است
خاک او عنبر آب او تسنیم
محنتش عافیت سموم، نسیم
پایهٔ عرشش از هوان فارغ
چمن باغش از خزان فارغ
بدر گردونش از خسوف ایمن
قرص خورشیدش ازکسوف ایمن
ساکنانش مسبح و ذاکر
همه یکرنگ باطن و ظاهر
حاصل جمله دولت سرمد
مایهٔ عمرشان بقای ابد
گر بکوشی زخود برون آیی
چون بدانجا رسی بیاسایی
بلبل بوستان انس شوی
همدم ساکنان قدس شوی
حضرتی بینی از ورای مکان
فارغ از استحالت دوران
آنچنان حضرتی و تو غافل!
تن زده اینت ابله و جاهل!
عاشقانی چو آدم و چو کلیم
چون حبیب و مسیح و ابراهیم
از پی وصل دلستان همه را
سر بر آن فرخ آستان همه را
هر که یابد بر آستانش بار
نتواند زدن دم اسرار
نطق را بارگیر لنگ شود
عرصهٔ ماجراش تنگ شود
وهم کآنجا رسد فروماند
ابجد سر نخواند، نتواند
ره تو و راهروتو منزل تو
رهروی، روسخن زمنزل گوی
همره و همنشین مقبل جوی
چون تو غافل نشینی از کارت
نبود لطف ایزدی یارت
در سرای اثیر خواهی بود
جفت رنج و زحیر خواهی بود
جهد کن کز اثیر درگذری
به سلامت مگر تو جان ببری
زین جهان جهان تبرا کن
رو به بستان جان تماشا کن
کان جهان زین جهان شریفترست
خاک او از هوا لطیفترست
رخت بیرون فکن از این ماوی
خیمه زن در فضای آن صحرا
چشم بگشای تا جهان بینی
وان جهان را به چشم جان بینی
زانکه زادراک حس بیرون است
آستانش ورای گردون است
خاک او عنبر آب او تسنیم
محنتش عافیت سموم، نسیم
پایهٔ عرشش از هوان فارغ
چمن باغش از خزان فارغ
بدر گردونش از خسوف ایمن
قرص خورشیدش ازکسوف ایمن
ساکنانش مسبح و ذاکر
همه یکرنگ باطن و ظاهر
حاصل جمله دولت سرمد
مایهٔ عمرشان بقای ابد
گر بکوشی زخود برون آیی
چون بدانجا رسی بیاسایی
بلبل بوستان انس شوی
همدم ساکنان قدس شوی
حضرتی بینی از ورای مکان
فارغ از استحالت دوران
آنچنان حضرتی و تو غافل!
تن زده اینت ابله و جاهل!
عاشقانی چو آدم و چو کلیم
چون حبیب و مسیح و ابراهیم
از پی وصل دلستان همه را
سر بر آن فرخ آستان همه را
هر که یابد بر آستانش بار
نتواند زدن دم اسرار
نطق را بارگیر لنگ شود
عرصهٔ ماجراش تنگ شود
وهم کآنجا رسد فروماند
ابجد سر نخواند، نتواند
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:قائد نفوس السالکین و نزهه قلوب المحققین
گوهر بعدی:من عرف نفسه فقد عرف ربه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.