۵۱۵ بار خوانده شده

آغوش صحرا

عیبجو دلدادگان را سرزنش ها میکند
وای اگر با او کند دل آنچه با ما میکند

با غم جانسوز می سازد دل مسکین من
مصلحت بین است و با دشمن مدارا می کند

عکس او در اشک من نقشی خیال انگیز داشت
ماه سیمین جلوه ها در موج دریا می کند

از طربناکی به رقص آید سحرگه چون نسیم
هر که چون گل خواب در اغوش صحرا میکند

خاک پاک آن تهی دستم که چون ابر بهار
بر سر عالم فشاند هر چه پیدا می کند

دیده آزاد مردان سوی دنیای دل است
سفله باشد آنکه روی دل به دنیا می کند

عشق و مستی را از این عالم بدان عالم بریم
در نماند هر که امشب فکر فردا می کند

همچنان طفلی که در وحشت سرایی مانده است
دل درون سینه ام بی طاقتی ها می کند

هر که تاب منت گردون ندارد چون رهی
دولت جاوید را از خود تمنا میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سوسن وحشی
گوهر بعدی:سرا پا آتشم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.