هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و خدمت به معشوق الهی سخن میگوید. او از مستی و عشق به معشوق و لذتهای معنوی آن صحبت میکند و از خدمت به معشوق با افتخار یاد میکند. شاعر همچنین از تفاوت بین عشق حقیقی و عشق ظاهری سخن میگوید و تأکید میکند که عشق حقیقی به معشوق الهی است و نه به بتان و لذتهای دنیوی.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده در شعر ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۳۴۵
تو مرا میْ بِدِه و مَست بِخوابان و بِهِل
چون رَسَد نوبَتِ خِدمَت، نَشَوم هیچ خَجِل
چو گَهِ خِدمَتِ شَهْ آید، من میدانم
گَر زِآب و گِلَم ای دوست، نِیَم پایْ به گِل
در نمازش چو خُروسَم، سَبُک و وَقت شِناس
نه چو زاغَم که بُوَد نَعرهٔ او وَصْل گُسِل
من زِ رازِ خوشِ او، یک دو سُخَن خواهم گفت
دلِ من دار دَمی، ای دلِ تو بیغِش و غِل
لَذَّتِ عشقِ بُتان را، زِزَحیران مَطَلَب
صبحِ کاذب بُوَد این قافله را سَختْ مُضِل
من بِحِل کردم ای جان، که بِریزی خونَم
وَرْنَریزی تو مرا مَظْلَمه داری، نه بِحِل
پس خَمُش کردم و با چَشم و به ابرو گفتم
سُخَنانی که نیاید به زبان و به سِجِل
گرچه آن فَهْم نکردی تو، ولی گَرم شُدی
هَله گَرمی تو بِیَفزا، چه کُنی جُهْدِ مَقِل
سردی از سایه بُوَد، شَمس بُوَد روشن و گرم
فانیِ طَلْعَتِ آن شَمس شو ای سَرد چو ظِل
تا دَرآمَد بُتِ خوبَم زِ دَرِ صومعه مَست
چند قِندیل شِکَستَم پِیِ آن شَمعِ چِگِل
شَمسِ تبریز مَگَر ماه ندانست حَقَت
که گرفتار شُدهست او به چُنین عِلَّتِ سِل
چون رَسَد نوبَتِ خِدمَت، نَشَوم هیچ خَجِل
چو گَهِ خِدمَتِ شَهْ آید، من میدانم
گَر زِآب و گِلَم ای دوست، نِیَم پایْ به گِل
در نمازش چو خُروسَم، سَبُک و وَقت شِناس
نه چو زاغَم که بُوَد نَعرهٔ او وَصْل گُسِل
من زِ رازِ خوشِ او، یک دو سُخَن خواهم گفت
دلِ من دار دَمی، ای دلِ تو بیغِش و غِل
لَذَّتِ عشقِ بُتان را، زِزَحیران مَطَلَب
صبحِ کاذب بُوَد این قافله را سَختْ مُضِل
من بِحِل کردم ای جان، که بِریزی خونَم
وَرْنَریزی تو مرا مَظْلَمه داری، نه بِحِل
پس خَمُش کردم و با چَشم و به ابرو گفتم
سُخَنانی که نیاید به زبان و به سِجِل
گرچه آن فَهْم نکردی تو، ولی گَرم شُدی
هَله گَرمی تو بِیَفزا، چه کُنی جُهْدِ مَقِل
سردی از سایه بُوَد، شَمس بُوَد روشن و گرم
فانیِ طَلْعَتِ آن شَمس شو ای سَرد چو ظِل
تا دَرآمَد بُتِ خوبَم زِ دَرِ صومعه مَست
چند قِندیل شِکَستَم پِیِ آن شَمعِ چِگِل
شَمسِ تبریز مَگَر ماه ندانست حَقَت
که گرفتار شُدهست او به چُنین عِلَّتِ سِل
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.