۴۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۴۶

رفت عُمرم در سَرِ سودایِ دل
وَزْغمِ دل نیستم پَروایِ دل

دلْ به قَصدِ جانِ من بَرخاسته
من نِشَسته، تا چه باشد رایِ دل

دلْ زِ حَلقه‌یْ دین گُریزد، زان که هست
حَلقهٔ زُلفینِ خوبانْ جایِ دل

گِردِ او گَردم که دل را گِرد کرد
کو رَسَد فریادم از غوغایِ دل

خوابِ شب بر چَشمِ خود کردم حَرام
تا بِبینَم صُبح دَمْ سیمایِ دل

قَدِّ من هَمچون کَمان شُد از رُکوع
تا بِبینَم قامَت و بالایِ دل

آن جهان یک تابش از خورشیدِ دل
وین جهانْ یک قَطره از دریایِ دل

لَب بِبَند ایرا به گَردون می‌رَسَد
بی زبانْ هَیهایِ دل، هَیهای دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.