هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و جمال معشوق سخن میگوید و از تأثیرات عمیق این عشق بر روح و جان خود مینویسد. شاعر از زیباییهای طبیعت و تشبیهات آن به عشق استفاده میکند و در نهایت به ستایش عشق و عرفان میپردازد.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از تشبیهات و استعارات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد که معمولاً در سنین بالاتر یافت میشود.
غزل شمارهٔ ۱۳۵۴
تو را سَعادت بادا، در آن جَمال و جَلال
هزار عاشق اگر مُرد، خونِ ماتْ حَلال
به یک دَمَم بِفُروزی، به یک دَمَم بِکُشی
چو آتشیم به پیشِ تو ای لَطیفْ خِصال
دلْ آب و قالَبْ کوزهست و خوف بر کوزه؟
چو آب رفت به اصلَش، شِکَسته گیر سُفال
تو را چگونه فَریبَم؟ چه در جَوال کُنم؟
که اصلِ مَکْر توییّ و چراغِ هر مُحْتال
تو در جَوال نگُنجیّ و دام را بِدَری
کِه دیده است که شیری رَوَد دَرونِ جَوال؟
نه گُربهیی که رَوی در جَوال و بسته شَوی
که شیر پیشِ تو بر ریگ میزَنَد دُنبال
هزار صورتِ زیبا بِرویَد از دل و جان
چو ابرِ عشقِ تو بارید دُرِّ بیاَمْثال
مِثالِ آن کِه بِبارَد زِآسْمانْ باران
چو قُبّه قُبّه شود جوی و حوض و آبِ زُلال
چه قُبّه قُبّه، کَزان قُبّهها بُرون آیند
گُل و بنفشه و نسرین و سُنبُلِ چو هِلال
بِگویَمَت که ازینها کیان بُرون آیند
شُنودَم از تَکِشانْ بانگِ ژَغْرَغِ خَلْخال
رَدایِ احمدِ مُرسَل بگیر ای عاشق
صَلایِ عشق شِنو، هر دَم از رَوانِ بِلال
بِهِل مرا که بگوییم عَجایِبَت ای عشق
دَری گُشایَم در غَیبْ خَلْق را زِمَقال
همه چو کوس و چو طَبْلیمْ دلْ تَهی، پیشَت
بَرآوَریم فَغان، چون زَنی تو زَخمِ دَوال
چگونه طَبْلْ نَپَرَّد به پَرِّ کَرَّمْنا
که باشَدَش چو تو سُلطانْ زَننده و طَبّال
خود آفتابِ جهانی تو، شَمسِ تبریزی
ولی مُدام، نه آن شَمس کو رَسَد به زَوال
هزار عاشق اگر مُرد، خونِ ماتْ حَلال
به یک دَمَم بِفُروزی، به یک دَمَم بِکُشی
چو آتشیم به پیشِ تو ای لَطیفْ خِصال
دلْ آب و قالَبْ کوزهست و خوف بر کوزه؟
چو آب رفت به اصلَش، شِکَسته گیر سُفال
تو را چگونه فَریبَم؟ چه در جَوال کُنم؟
که اصلِ مَکْر توییّ و چراغِ هر مُحْتال
تو در جَوال نگُنجیّ و دام را بِدَری
کِه دیده است که شیری رَوَد دَرونِ جَوال؟
نه گُربهیی که رَوی در جَوال و بسته شَوی
که شیر پیشِ تو بر ریگ میزَنَد دُنبال
هزار صورتِ زیبا بِرویَد از دل و جان
چو ابرِ عشقِ تو بارید دُرِّ بیاَمْثال
مِثالِ آن کِه بِبارَد زِآسْمانْ باران
چو قُبّه قُبّه شود جوی و حوض و آبِ زُلال
چه قُبّه قُبّه، کَزان قُبّهها بُرون آیند
گُل و بنفشه و نسرین و سُنبُلِ چو هِلال
بِگویَمَت که ازینها کیان بُرون آیند
شُنودَم از تَکِشانْ بانگِ ژَغْرَغِ خَلْخال
رَدایِ احمدِ مُرسَل بگیر ای عاشق
صَلایِ عشق شِنو، هر دَم از رَوانِ بِلال
بِهِل مرا که بگوییم عَجایِبَت ای عشق
دَری گُشایَم در غَیبْ خَلْق را زِمَقال
همه چو کوس و چو طَبْلیمْ دلْ تَهی، پیشَت
بَرآوَریم فَغان، چون زَنی تو زَخمِ دَوال
چگونه طَبْلْ نَپَرَّد به پَرِّ کَرَّمْنا
که باشَدَش چو تو سُلطانْ زَننده و طَبّال
خود آفتابِ جهانی تو، شَمسِ تبریزی
ولی مُدام، نه آن شَمس کو رَسَد به زَوال
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.