۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

دو چَشمْ اگر بِگُشادی به آفتابِ وصال
بَرآ به چَرخِ حقایق دگر مگو زِ خیال

ستاره‌ها بِنِگَر از وَرایِ ظُلْمَت و نور
چو ذَرّه رَقص کُنان در شُعاعِ نورِ جَلال

اگرچه ذَرّه در آن آفتاب دَرنَرَسَد
ولی زِتابِ شُعاعَش، شوند نورخِصال

هر آن دلی که به خِدمَت خَمید چون ابرو
گُشاد از نَظَرش، صد هزار چَشمِ کَمال

دَهان بِبَند زِحالِ دِلَم، که با لبِ دوست
خدایْ دانَد کو را چه واقعه‌ست و چه حال

مَکُن اشارت سویِ دِلَم که دلْ آن نیست
مَپَر به سویِ هُمایانِ شَهْ بِدان پَر و بال

جِراحَتِ همه را از نَمَک بُوَد فریاد
مرا فِراقِ نَمَک‌هاش شُد وَبالْ وَبال

چو مِلْک گشت وصالَتْ زِشَمسِ تبریزی
نَمانْد حِلْیهٔ حال و نه اِلْتِفات به قال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.