۲۹۷ بار خوانده شده

نامهٔ عالمگیر (به یکی از فرزندانش که دعای مرگ پدر میکرد)

ندانی که یزدان دیرینه بود
بسی دید و سنجید و بست و گشود

ز ما سینه چاکان این تیره خاک
شنید است صد نالهٔ درد ناک

بسی همچو شبیر در خون نشست
نه یک ناله از سینهٔ او گسست

نه از گریهٔ پیر کنعان تپید
نه از درد ایوب آهی کشید

مپندار آن کهنه نخچیر گیر
بدام دعای تو گردد اسیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جوی آب
گوهر بعدی:بهشت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.