۲۶۳ بار خوانده شده

اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست

اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست
گدای کوی تو کمتر ز پادشاهی نیست

بخواب رفته جوانان و مرده دل پیران
نصیب سینهٔ کس آه صبحگاهی نیست

به این بهانه بدشت طلب ز پا منشین
که در زمانهٔ ما آشنای راهی نیست

ز وقت خویش چه غافل نشسته ئی دریاب
زمانه ئی که حسابش ز سال و ماهی نیست

درین رباط کهن چشم عافیت داری
ترا به کشمکش زندگی نگاهی نیست

گناه ما چه نویسند کاتبان عمل
نصیب ما ز جهان تو جز نگاهی نیست

بیا که دامن اقبال را بدست آریم
که او ز خرقه فروشان خانقاهی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست که نیست
گوهر بعدی:شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.