۳۳۲ بار خوانده شده

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی
هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم
نفس نفس به عیار زمانه سود مرا

جهانی از خس و خاشاک در میان انداخت
شرارهٔ دلکی داد و آزمود مرا

پیاله گیرز دستم که رفت کار از دست
کرشمه بازی ساقی ز من ربود مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین
گوهر بعدی:خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.