۳۳۹ بار خوانده شده

جانم در آویخت با روزگاران

جانم در آویخت با روزگاران
جوی است نالان در کوهساران

پیدا ستیزد پنهان ستیزد
ناپایداری با پایداران

این کوه و صحرا این دشت و دریا
نی راز داران نی غمگساران

بیگانهٔ شوق بیگانهٔ شوق
این جویباران این آبشاران

فریاد بی سوز فریاد بی سوز
بانگ هزاران در شاخساران

داغی که سوزد در سینهٔ من
آن داغ کم سوخت در لاله زاران

محفل ندارد ساقی ندارد
تلخی که سازد با بیقراران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را
گوهر بعدی:به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.