۳۷۲ بار خوانده شده

عشق را نازم که بودش را غم نابود نی

عشق را نازم که بودش را غم نابود نی
کفر او زنار دار حاضر و موجود نی

عشق اگر فرمان دهد از جان شیرین هم گذر
عشق محبوب است و مقصود است و جان مقصود نی

کافری را پخته تر سازدشکست سومنات
گرمی بتخانه بی هنگامهٔ محمود نی

مسجد و میخانه و دیر و کلیسا و کنشت
صد فسون از بهر دل بستند و دل خوشنود نی

نغمه پردازی ز جوی کوهسار آموختم
در گلستان بوده ام یک ناله درد آلود نی

پیش من آئی دم سردی دل گرمی بیار
جنبش اندر تست اندر نغمهٔ داوود نی

عیب من کم جوی و از جامم عیار خویش گیر
لذت تلخاب من بی جان غم فرسود نی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بیا که خاوریان نقش تازه ئی بستند
گوهر بعدی:بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.