۱۰۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۱۰

تا که اسیر و عاشق آن صَنَم چو جان شُدم
دیو نِیَم، پَری نِیَم، از همه چونْ نَهان شُدم؟

بُرف بُدَم، گُداختم، تا که مرا زمین بِخورْد
تا همه دودِ دل شُدم، تا سویِ آسْمان شُدم

نیستم از رَوان‌ها، بر حذَرم زِ جان‌ها
جان نکُند حَذَر زِ جان، چیست حَذَر چو جان شُدم؟

آن کِه کسی گُمان نَبُرد، رفت گُمانِ من بِدو
تا که چُنین به عاقِبَت بر سَرِ آن گُمان شُدم

از سَرِ‌ بی‌خودی دِلَم، داد گواهی‌‌‌یی به دست
این دلِ من زِ دست شُد، وانچه بِگُفت آن شُدم

این همه ناله‌هایِ من، نیست زِ من، همه ازوست
کَزْ مَدَدِ میِ لَبَش،‌ بی‌دل و‌ بی‌زبان شُدم

گفت چرا نَهان کُنی عشقِ مرا، چو عاشقی
من زِ برایِ این سُخَن، شُهرهٔ عاشقان شُدم

جان و جهان زِ عشقِ تو، رفت زِ دستْ کارِ من
من به جهان چه می‌کُنم، چون که ازین جهان شُدم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.