هوش مصنوعی:
شاعر در این متن عاشقانه، از عشق و اشتیاق خود به معشوق سخن میگوید. او خود را غریب، عاشق و مست توصیف میکند و اعلام میدارد که قصد دیدار معشوق را دارد. شاعر معشوق را قبلهی عالم میداند و میگوید که در هر حالتی به سوی او نماز میگزارد. او از عشق به معشوق به عنوان نجاتبخش خود از نیستی یاد میکند و تأکید میکند که بدون معشوق، زندگیاش بیمعناست. شاعر همچنین از رهایی از وسواس و هوای نفس خود سخن میگوید و عشق را عامل صفای دل خود میداند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیدهی عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۱۸
دِلا مُشتاقِ دیدارم، غریب و عاشق و مَستم
کُنون عَزمِ لِقا دارم، من اینک رَخْت بَربَستم
تویی قبلهی همه عالَم، زِ قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرَم، به هر وادی که من هستم
مرا جانی دَرین قالَب، وَ آن گَهْ جُز تواَم مَذهب؟
که من از نیستی جانا به عشقِ تو بُرون جَستم
اگر جُز تو سَری دارم، سِزاوارِ سَرِ دارَم
وَگَر جُز دامَنَت گیرم، بُریده باد این دستم
به هر جا که رَوَم بیتو، یکی حَرفیم بیمعنی
چو هی دو چَشم بُگْشادم، چو شین در عشقْ بِنْشَستم
چو من هیام چو من شینَم، چرا گُم کردهام هُش را؟
که هُش ترکیب میخواهد، من از تَرکیب بُگْسَستم
جهانی گُمرَه و مُرتَد، زِ وَسواسِ هوایِ خود
به اِقْبالِ چُنین عشقی، زِ شَرِّ خویشتن رَسْتم
به سَربالایِ عشق این دل از آن آمد که صافی شُد
که از دُردیِّ آب و گِل، منِ بیدل دَرین پَستم
زِهی لُطفِ خیالِ او، که چون در پاش افتادم
قَدَمهایِ خیالش را به آسیبِ دو لب خَستم
بِشُستم دست از گفتن، طَهارت کردم از مَنْطِق
حوادث چون پَیاپِی شُد، وضویِ توبه بِشْکَستم
کُنون عَزمِ لِقا دارم، من اینک رَخْت بَربَستم
تویی قبلهی همه عالَم، زِ قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرَم، به هر وادی که من هستم
مرا جانی دَرین قالَب، وَ آن گَهْ جُز تواَم مَذهب؟
که من از نیستی جانا به عشقِ تو بُرون جَستم
اگر جُز تو سَری دارم، سِزاوارِ سَرِ دارَم
وَگَر جُز دامَنَت گیرم، بُریده باد این دستم
به هر جا که رَوَم بیتو، یکی حَرفیم بیمعنی
چو هی دو چَشم بُگْشادم، چو شین در عشقْ بِنْشَستم
چو من هیام چو من شینَم، چرا گُم کردهام هُش را؟
که هُش ترکیب میخواهد، من از تَرکیب بُگْسَستم
جهانی گُمرَه و مُرتَد، زِ وَسواسِ هوایِ خود
به اِقْبالِ چُنین عشقی، زِ شَرِّ خویشتن رَسْتم
به سَربالایِ عشق این دل از آن آمد که صافی شُد
که از دُردیِّ آب و گِل، منِ بیدل دَرین پَستم
زِهی لُطفِ خیالِ او، که چون در پاش افتادم
قَدَمهایِ خیالش را به آسیبِ دو لب خَستم
بِشُستم دست از گفتن، طَهارت کردم از مَنْطِق
حوادث چون پَیاپِی شُد، وضویِ توبه بِشْکَستم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.