هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق الهی و جمال معشوق سخن می‌گوید. او با استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات زیبا، احساسات عمیق خود را نسبت به معشوق بیان می‌کند و از تجربه‌های روحانی و عرفانی خود سخن می‌گوید. شاعر از زیبایی‌های بی‌نظیر معشوق، عشق بی‌پایان و تأثیرات روحانی این عشق بر خودش صحبت می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۴۱۷

به حَقِّ رویِ تو که منْ چُنین رویی نَدیدسْتَم
چه مانی تو بِدان صورت که از مَردم شنیدسْتَم؟

چُنین باغی دَرین عالَم، نَرُسته‌ست و نَرویَد هم
نه در خواب و نه بیداری، چُنین میوه نَچیدسْتَم

دُعایِ یک پدر نَبْوَد، دُعایِ صد نَبی باشد
کَزین سان دولتی گشتم، بدین دولت رَسیدسْتَم

شنیدم ز آسْمان روزی، که دارم از غَمَت سوزی
زِ رِفعَت‌هایِ سوزِ او، دَرین گَردش خَمیدسْتَم

مرا می‌گوید اندیشه زِ عشقْ آموختم پیشه
زِعَدلِ دوست قُفلَسْتَم، زِ لُطفِ او کلیدسْتَم

گرفته هر یکی ذَرّه، یکی آیینه پیشِ رو
کَزان آیینه گَر این را به نرخِ جان خَریدسْتَم

کدام است او یکی اویی همه اوها از او بویی
که از بعدش یزیدستم ز قربش بایزیدسْتَم

بِگفتم نیشِکَر را من که از کِه پُرشِکَر گشتی؟
اشارت کرد سویِ تو کَزْ اَنْفاسَش چَشیدسْتَم

به جان گفتم که چون غُنچه، چرا چهره نَهان کردی
بِگفت از شَرمِ رویِ او، به جسم اَنْدَر خَزیدسْتَم

جهانِ پیر را گفتم که هم بَندیّ و هم پَندی
بِگُفتا گر چه پیرم من، وَلیک او را مُریدسْتَم

چو سوسن صد زبانْ دارد جهانْ در شُکر و آزادی
کَزان جان و جهان، خورِشْ مَزید اَنْدَر مَزیدسْتَم

بهار آمد چو طاووسی، هزاران رنگ بَر پَرَّش
که من از باغِ حُسنِ او، بدین جانِبْ پَریدسْتَم

زِ بَهرِ عشرتِ جان‌ها، کَشیدم راح و ریحان‌ها
برایِ رنجِ رَنْجوران، عَقاقیری کَشیدسْتَم

شبی عشقِ فریبنده بِیامَد جانِبِ بَنده
که بِسْمِ اللّهْ که تُتْماجی برایِ تو پَزیدسْتَم

یکی تُتْماج آوَرْد او، که گُم کردم سَرِ رشته
شِکَستم سوزنْ آن ساعت، گَریبان‌ها دَریدسْتَم

چو نوشیدم زِ تُتْماجَش، فرو کوبید چون سیرم
چو طُزْلُق رو تُرُش کردم، کَزان شیرین بُریدسْتَم

به دستِ من به جُز سیخی از آن تُتْماجِ او نامَد
ولی چون سیخْ سَرتیزم در آنچ مُسْتَفیدسْتَم

به هر بَرگی از آن تُتْماجْ بِشْکُفته‌‌‌‌ست نوعی گُل
شِکوفه کرد هر باغی که چون من بِشْکُفیدسْتَم

شکوفه چون‌ همی‌ریزد، عَقیبَش میوه می‌خیزد
بَقا در نَفی دان که من بدید از ناپَدیدسْتَم

همه بالیدنِ عاشق، پیِ پالودنی آید
پِیِ قُربان‌ همی‌دان تو هر آنچ پَروَریدسْتَم

ندارد فایده چیزی به جُز هنگامِ کاهیدن
گِزافه نیست این که من زِ غم کاهِش گُزیدسْتَم

بِنال ای یارْ چون سُرنا، که سُرنا بَهرِ ما نالَد
از آن دَم‌هایِ پُرآتش که در سُرنا دَمیدسْتَم

مَجو از من سُخَن دیگر، بُرو در روضهٔ اَخْضَر
ازان حُسن و ازان مَنْظَر بِجو که من خَریدسْتَم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.