هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از تعلقات دنیوی و مادی فاصله گرفته و خود را متعلق به عالمی بالاتر میداند. او از آب، خاک، ستارگان، دریا و صحرا بینیاز است و تنها به عشق و فضل الهی دل بسته است. شاعر خود را مخمور شیر لطف الهی میداند و از شادیها و غمهای دنیوی بیزار است. او تنها به یار دلدار خود وابسته است و از هر چیزی که او را از این عشق دور کند، دوری میجوید. شاعر خود را عیسیای میداند که عالم را زنده کرده است، اما نسبت خود را از مریم نمیگیرد. در نهایت، او از عشق الهی سخن میگوید و تأکید میکند که با دوست خود هیچ تعلقی ندارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۲۷
من از اقلیمِ بالایَم، سَرِ عالَم نمیدارم
نه از آبَم، نه از خاکَم، سَرِ عالَم نمیدارم
اگر بالاست پُراَخْتَر، وَگَر دریاست پُرگوهر
وَگَر صَحراست پُرعَبْهَر، سَرِ آن هم نمیدارم
مرا گویی ظَریفی کُن، دمی با ما حَریفی کُن
مرا گُفتهست لاتَسْکُنْ تو را هَمدَم نمیدارم
مرا چون دایهٔ فَضلَش، به شیرِ لُطف پَروَردهست
چو من مَخْمورِ آن شیرم، سَرِ زَمْزَم نمیدارم
در آن شَربَت که جان سازد، دلِ مُشتاقْ جان بازَد
خِرَد خواهد که دَریازَد، مَنَش مَحْرَم نمیدارم
ز شادیها چو بیزارم، سَرِ غم از کجا دارم؟
به غیرِ یارِ دِلْدارم، خوش و خُرَّم نمیدارم
پِی آن خَمْرِ چون عَنْدَم، شِکَم بر روزه میبَندَم
که من آن سَروِ آزادم که بَرگِ غَم نمیدارم
دَرافتادم در آبِ جو، شُدم شُسته زِرَنگ و بو
زِعشقِ ذوقِ زَخْمِ او، سَرِ مَرهَم نمیدارم
تو روز و شب دو مَرکَب دان، یکی اَشْهَب یکی اَدْهَم
بر اَشْهَب بَرنمیشینَم سَرِ اَدْهَم نمیدارم
جُز این مِنْهاج روز و شب، بُوَد عُشّاق را مَذهَب
که بر مَسْلَک به زیرِ این کُهَن طارَم نمیدارم
به باغِ عشقْ مُرغانَند، سویِ بیسویی پَرّان
من ایشان را سُلیمانم، ولی خاتَم نمیدارم
مَنَم عیسیِّ خوشْ خنده، که شُد عالَم به من زنده
ولی نِسْبَت زِ حَق دارم، من از مَریَم نمیدارم
زِ عشقْ این حرف بِشْنیدم، خَموشی راهِ خود دیدم
بگو عِشقا که من با دوستْ لا و لَم نمیدارم
نه از آبَم، نه از خاکَم، سَرِ عالَم نمیدارم
اگر بالاست پُراَخْتَر، وَگَر دریاست پُرگوهر
وَگَر صَحراست پُرعَبْهَر، سَرِ آن هم نمیدارم
مرا گویی ظَریفی کُن، دمی با ما حَریفی کُن
مرا گُفتهست لاتَسْکُنْ تو را هَمدَم نمیدارم
مرا چون دایهٔ فَضلَش، به شیرِ لُطف پَروَردهست
چو من مَخْمورِ آن شیرم، سَرِ زَمْزَم نمیدارم
در آن شَربَت که جان سازد، دلِ مُشتاقْ جان بازَد
خِرَد خواهد که دَریازَد، مَنَش مَحْرَم نمیدارم
ز شادیها چو بیزارم، سَرِ غم از کجا دارم؟
به غیرِ یارِ دِلْدارم، خوش و خُرَّم نمیدارم
پِی آن خَمْرِ چون عَنْدَم، شِکَم بر روزه میبَندَم
که من آن سَروِ آزادم که بَرگِ غَم نمیدارم
دَرافتادم در آبِ جو، شُدم شُسته زِرَنگ و بو
زِعشقِ ذوقِ زَخْمِ او، سَرِ مَرهَم نمیدارم
تو روز و شب دو مَرکَب دان، یکی اَشْهَب یکی اَدْهَم
بر اَشْهَب بَرنمیشینَم سَرِ اَدْهَم نمیدارم
جُز این مِنْهاج روز و شب، بُوَد عُشّاق را مَذهَب
که بر مَسْلَک به زیرِ این کُهَن طارَم نمیدارم
به باغِ عشقْ مُرغانَند، سویِ بیسویی پَرّان
من ایشان را سُلیمانم، ولی خاتَم نمیدارم
مَنَم عیسیِّ خوشْ خنده، که شُد عالَم به من زنده
ولی نِسْبَت زِ حَق دارم، من از مَریَم نمیدارم
زِ عشقْ این حرف بِشْنیدم، خَموشی راهِ خود دیدم
بگو عِشقا که من با دوستْ لا و لَم نمیدارم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.