۵۸۰ بار خوانده شده
ندارد پایِ عشقِ او، دلِ بیدست و بیپایم
که روز و شب چو مَجنونَم، سَرِ زنجیر میخایم
میانِ خونم و تَرسَم که گر آید خیالِ او
به خونِ دلْ خیالش را زِ بیخویشی بیالایم
خیالاتِ همه عالَم، اگر چه آشنا داند
به خونْ غَرقه شود وَاللّهْ، اگر این راهْ بُگْشایم
مَنَم افتاده در سَیلی، اگر مَجنونِ آن لیلی
زِ من گَر یک نشان خواهد، نشانیهاش بِنْمایم
هَمی گردد دلِ پاره، همه شب هَمچو اِسْتاره
شُده خوابِ منْ آواره، زِ سِحْرِ یارِ خودرایم
زِ شبهایِ منِ گِریان، بِپُرس از لشکرِ پَرْیان
که در ظُلْمَت زِ آمد شُد، پَری را پایْ میسایم
اگر یک دَم بیاسایم، رَوانِ من نَیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نَیاسایم
رَها کُن تا چو خورشیدیْ قَبایی پوشَم از آتش
دَران آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم
که آن خورشید بر گَردون، زِ عشقِ او همیسوزد
وَ هر دَم شُکر میگوید که سوزَش را همیشایم
رَها کُن تا که چون ماهی، گُدازانِ غَمَش باشم
که تا چون مَهْ نَکاهَم من، چو مَهْ زان پس نَیَفْزایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که روز و شب چو مَجنونَم، سَرِ زنجیر میخایم
میانِ خونم و تَرسَم که گر آید خیالِ او
به خونِ دلْ خیالش را زِ بیخویشی بیالایم
خیالاتِ همه عالَم، اگر چه آشنا داند
به خونْ غَرقه شود وَاللّهْ، اگر این راهْ بُگْشایم
مَنَم افتاده در سَیلی، اگر مَجنونِ آن لیلی
زِ من گَر یک نشان خواهد، نشانیهاش بِنْمایم
هَمی گردد دلِ پاره، همه شب هَمچو اِسْتاره
شُده خوابِ منْ آواره، زِ سِحْرِ یارِ خودرایم
زِ شبهایِ منِ گِریان، بِپُرس از لشکرِ پَرْیان
که در ظُلْمَت زِ آمد شُد، پَری را پایْ میسایم
اگر یک دَم بیاسایم، رَوانِ من نَیاساید
من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نَیاسایم
رَها کُن تا چو خورشیدیْ قَبایی پوشَم از آتش
دَران آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم
که آن خورشید بر گَردون، زِ عشقِ او همیسوزد
وَ هر دَم شُکر میگوید که سوزَش را همیشایم
رَها کُن تا که چون ماهی، گُدازانِ غَمَش باشم
که تا چون مَهْ نَکاهَم من، چو مَهْ زان پس نَیَفْزایم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.