۴۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸

روزی‌که زد به خواب شعورم ایاغ پا
من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا

رنگ حنا زطبع چمن موج می‌زند
شسه‌ست‌گوبی آن‌گل خودرو به باغ پا

سیر بهار رنگ نداردگل ثبات
لغزد مگر چولاله‌کسی را به داغ پا

آنجاکه نقش پای تومقصود جستجوست
سر جای موکشد به هوای سراغ پا

جز خاک تیره نیست بنای جهان رنگ
طاووس سوده است به منقار زاغ پا

با طبع سرکش اینهمه رنج وفا مبر
روز سور، شب‌کند اسب چراغ پا

یک گام اگر ز وهم تعلق گذشته‌ای‌
بیدل درازکن به بساط فراغ پا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.