۳۴۷ بار خوانده شده
عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را
کهبینایی چو چشمازسرمهممکن نیستمژگان را
به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم
ز وصل زرهمان یکحسرت آغوشاستمیزانرا
به هرجا عافیت رو داد نادان در تلاش افتد
دویدن ریشهٔ گلهای آزادیست طفلان را
حسد را ریشه نتوان یافت جزدر طینت ظالم
سر دنباله دایم در دل تیر است پیکان را
درشتان را ملایم طینتیهایم خجل دارد
زبان از نرمگویی سرنگون افکند دندان را
اگر سوزد نفس از شور محشرباج میگیرد
خموشیهای این نی درگره دارد نیستان را
کتاب پیکرم یک موج می شیرازه میخواهد
نم آبی فراهم میکند خاک پریشان را
فغانکاین نوخطان سادهلوح از مشق بیباکی
به آب تیغ میشویند خط عنبرافشان را
دگرکو تحفهای تا گلرخان فهمند مقدارش
چو نقش پا بهخاک افکندهاند آیینهٔ جان را
چو بویگل لباس راحت ما نیست عریانی
مگر درخواب بیندپای مجنون وصلدامان را
بهبیسامانیام وقتاست اگر شور جنونگرید
که دستیگرکنم پیدا نمییابمگریبان را
بهچشم خونفشان بیدل توآن بحرگوهرخیزی
که لاف آبرو پیشتگدازد ابر نیسان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کهبینایی چو چشمازسرمهممکن نیستمژگان را
به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم
ز وصل زرهمان یکحسرت آغوشاستمیزانرا
به هرجا عافیت رو داد نادان در تلاش افتد
دویدن ریشهٔ گلهای آزادیست طفلان را
حسد را ریشه نتوان یافت جزدر طینت ظالم
سر دنباله دایم در دل تیر است پیکان را
درشتان را ملایم طینتیهایم خجل دارد
زبان از نرمگویی سرنگون افکند دندان را
اگر سوزد نفس از شور محشرباج میگیرد
خموشیهای این نی درگره دارد نیستان را
کتاب پیکرم یک موج می شیرازه میخواهد
نم آبی فراهم میکند خاک پریشان را
فغانکاین نوخطان سادهلوح از مشق بیباکی
به آب تیغ میشویند خط عنبرافشان را
دگرکو تحفهای تا گلرخان فهمند مقدارش
چو نقش پا بهخاک افکندهاند آیینهٔ جان را
چو بویگل لباس راحت ما نیست عریانی
مگر درخواب بیندپای مجنون وصلدامان را
بهبیسامانیام وقتاست اگر شور جنونگرید
که دستیگرکنم پیدا نمییابمگریبان را
بهچشم خونفشان بیدل توآن بحرگوهرخیزی
که لاف آبرو پیشتگدازد ابر نیسان را
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.