۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۷

حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما
ششجهت آیینه بالدگر فشانی‌گرد ما

مفت موهومی‌ست‌گر ما نام هستی می‌بریم
چون سحرگرد نفس بوده‌ست ره‌آورد ما

ما به هستی از عدم پر بی‌بضاعت آمدیم
باختن رنگی ندارد در بساط نرد ما

یک تأمل چون نفس بر آینه پیچیده‌ایم
حیرت محضیم و بس‌گر واشکافی‌گرد ما

دفتر ما هرزه‌تازان سخت بی‌شیرازه است
کو حیا تا نم‌ کشد خاک بیابانگرد ما

چون سحر بیهوده‌از حسرت نفسها سوختیم
آتشی روشن نشدآخرزآه سردما

نسخهٔ وحشت سواد چشم آهو خواندهایم
گر سیه‌گردد سراپا نیست باطل فرد ما

شعله راخاکستر خودهم‌کم ازشمشیر نیست
به‌که‌گیرد عبرت از ما دشمن نامرد ما

چون جرس عمری تپیدیم وز هم نگداختیم
سخت جانی چند نالد بر دل بی‌درد ما

بیدل اقبال ضعیفیهای ما پوشیده نیست
آفتاب عالم عجزست رنگ زرد ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.